کاربر:Eskandari/صفحه تمرین: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی تراث
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
{{جعبه اطلاعات شعر
{{جعبه اطلاعات شعر
  | عنوان =جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
  | عنوان =بیا که شیشه قسم می‌دهد به عهد کهن
  | تصویر =  
  | تصویر =  
  | توضیح تصویر =  
  | توضیح تصویر =  
  | نام شعر =
  | نام شعر =
  | نام شاعر =ابوالقاسم حسینجانی
  | نام شاعر =فیاض لاهیجی
  | قالب =غزل
  | قالب =غزل
  | وزن =فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
  | وزن =مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
  | موضوع =امام حسین(ع)
  | موضوع =امام حسن(ع)
  | مناسبت =
  | مناسبت =
  | زمان سرایش = معاصر
  | زمان سرایش = معاصر
  | زبان = فارسی
  | زبان = فارسی
  | تعداد ابیات =۱۰بیت
  | تعداد ابیات =۱۸بیت
  | منبع =  
  | منبع =  
}}
}}


'''جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم''' مطلع شعری از [[ابوالقاسم حسینجانی]] در گونه مرثیه درباره امام حسین(ع) است. این شعر در قالب غزل در ده بیت با وزن فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن سروده شده است.
'''بیا که شیشه قسم می‌دهد به عهد کهن''' را شاعر قرن یازدهم [[فیاض لاهیجی]] درباره امام حسن(ع) سروده است. این شعر آیینی در گونه منقبت و در هجده بیت سروده شده است. قالب این شعر قصیده و در وزن مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن می‌باشد.


==متن شعر==
==متن شعر==
{{شعر}}
{{شعر}}
{{ب|جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم|کربلا منتظر ماست بیا تا برویم}}
{{ب|بیا که شیشه قسم می‌دهد به عهد کهن|که توبه بشکن، این‌بار هم به گردن من}}
{{ب|ایستاده‌ست به تفسیر قیامت زینب|آن سوی واقعه پیداست بیا تا برویم}}
{{ب|که گرد عقل بشوییم از دل و از جان|غبار هوش فشانیم از سر و از تن}}
{{ب|خاک در خونِ خدا می‌شکفد، می‌بالد|آسمان غرق تماشاست بیا تا برویم}}
{{ب|خوشا شراب تماشا که جام جامش را|ز راه دیده توان خورد، نه ز راه دهن}
{{ب|تیغ در معرکه می‌افتد و برمی‌خیزد|رقص شمشیر چه زیباست بیا تا برویم}}
{{ب|کسی که مستی دیدار دیده می‌داند|که باده بادۀ عشق است و غیر آن همه فن}}
{{ب|از سراشیبی تردید اگر برگردیم|عرش زیر قدم ماست بیا تا برویم}}
{{ب|حدیث باده به قول و غزل کشید آخر|مقرر است که خیزد سخن همی ز سخن}}
{{ب|دست عباس به خون‌خواهی آب آمده‌ است|آتش معرکه پیداست بیا تا برویم}}
{{ب|بیان قدر تو مستغنی است از تقریر|صفای ذات تو بالاتر است از گفتن}}
{{ب|زره از موج بپوشیم و ردا از طوفان|راه ما از دل دریاست بیا تا برویم}}
{{ب|ز خط حکم تو حکم قضا نپیچد سر|ز طوق امر تو گردون نمی‌کشد گردن}}
{{ب|کاش ای کاش که دنیای عطش می‌فهمید|آب، مهریهٔ زهراست بیا تا برویم}}
{{ب|شکستِ شیشه درستی نمی‌پذیرد لیک|دل شکسته ز لطف تو می‌توان بستن}}
{{ب|چیزی از راه نمانده‌ست چرا برگردیم|آخر راه همین‌جاست بیا تا برویم}}
{{ب|به سنگریزۀ شهر جلال و شوکت تو|هزار رشک برد لؤلوی دیار عدن}}
{{ب|فرصتی باشد اگر باز در این آمد و رفت|تا همین امشب و فرداست بیا تا برویم}}
{{ب|ز ضبط عدل جهان‌پرور تو خوبان را|ستیزه از مژه دور است و تلخی از گفتن}}
{{ب|به عهد عدل تو از بیم قهر نتواند|که بی‌اجازت دربان رود صبا به چمن}}
{{ب|اگر تصور لطفت کند عجب نبود|که همچو کوه ببالد به خویشتن ارزن}}
{{ب|نسیم لطف تو بر دوزخ ار وزد شاید|که دوزخی ز عذاب ابد شود ایمن}}
{{ب|اگر به دشمن خود صلح کرده‌ای چه عجب|که عادت است به لقمه دهان سگ بستن}}
{{ب|مرا چو لطف تو باشد شکایت از که کنم؟|مرا چو کوی تو باشد کجا کنم مسکن؟}}
{{ب|مرا که مهر تو آواره دارد از دو جهان|چه شکوه‌ام دگر از غربت است یا که وطن}}
{{ب|رسید وقت دعا ختم کن سخن فیاض|که نیست شیوۀ اخلاص درد دل کردن}}
{{ب|معاندان تو را باد تیر در دیده|ملازمان تو را در بر از دعا جوشن}}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}


==پانویس==
==پانویس==


==منابع==
==منابع==
[[رده:شعر با موضوع امام حسین(ع)]]
[[رده:شعر با موضوع امام حسن(ع)]]
[[رده:شعر در قالب غزل]]
[رده:شعر در قالب قصیده]]

نسخهٔ ‏۲۳ اوت ۲۰۲۳، ساعت ۱۲:۱۱

بیا که شیشه قسم می‌دهد به عهد کهن
اطلاعات شعر
نام شاعرفیاض لاهیجی
قالبغزل
وزنمفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
موضوعامام حسن(ع)
زمان سرایشمعاصر
زبانفارسی
تعداد ابیات۱۸بیت


بیا که شیشه قسم می‌دهد به عهد کهن را شاعر قرن یازدهم فیاض لاهیجی درباره امام حسن(ع) سروده است. این شعر آیینی در گونه منقبت و در هجده بیت سروده شده است. قالب این شعر قصیده و در وزن مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن می‌باشد.

متن شعر

{{ب|خوشا شراب تماشا که جام جامش را|ز راه دیده توان خورد، نه ز راه دهن}

بیا که شیشه قسم می‌دهد به عهد کهنکه توبه بشکن، این‌بار هم به گردن من
که گرد عقل بشوییم از دل و از جانغبار هوش فشانیم از سر و از تن
کسی که مستی دیدار دیده می‌داندکه باده بادۀ عشق است و غیر آن همه فن
حدیث باده به قول و غزل کشید آخرمقرر است که خیزد سخن همی ز سخن
بیان قدر تو مستغنی است از تقریرصفای ذات تو بالاتر است از گفتن
ز خط حکم تو حکم قضا نپیچد سرز طوق امر تو گردون نمی‌کشد گردن
شکستِ شیشه درستی نمی‌پذیرد لیکدل شکسته ز لطف تو می‌توان بستن
به سنگریزۀ شهر جلال و شوکت توهزار رشک برد لؤلوی دیار عدن
ز ضبط عدل جهان‌پرور تو خوبان راستیزه از مژه دور است و تلخی از گفتن
به عهد عدل تو از بیم قهر نتواندکه بی‌اجازت دربان رود صبا به چمن
اگر تصور لطفت کند عجب نبودکه همچو کوه ببالد به خویشتن ارزن
نسیم لطف تو بر دوزخ ار وزد شایدکه دوزخی ز عذاب ابد شود ایمن
اگر به دشمن خود صلح کرده‌ای چه عجبکه عادت است به لقمه دهان سگ بستن
مرا چو لطف تو باشد شکایت از که کنم؟مرا چو کوی تو باشد کجا کنم مسکن؟
مرا که مهر تو آواره دارد از دو جهانچه شکوه‌ام دگر از غربت است یا که وطن
رسید وقت دعا ختم کن سخن فیاضکه نیست شیوۀ اخلاص درد دل کردن
معاندان تو را باد تیر در دیدهملازمان تو را در بر از دعا جوشن

پانویس

منابع

[رده:شعر در قالب قصیده]]