دخترفکر بکر من غنچه لب چو واکند: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی تراث
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۱۸ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{شعر}}{{{ب|دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چه وا کند|
{{سرصفحه
 
| مطلع=دختر فکر بکر من غنچه لب چو وا کند
از نمکین کلام خود حق نمک ادا کند}}
| نام شعر=
 
| شاعر = غرو ی اصفهانی
{{ب|طوطی طبع شوخ من گر که شکرشکن شود|
| مصحح =
 
| بخشی از دیوان =
کام زمانه را پر از شکر جانفزا کند}}
|قالب = قصیده
 
|وزن = مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن
{{ب|بلبل نطق من ز یک نغمۀ عاشقانه ای|
|موضوع = حضرت زهرا(س)
 
| قبلی =
گلشن دهر را پر از زمزمه و نوا کند}}
| بعدی =
 
| سال خورشیدی =
{{ب|خامۀ مشکسای من گر بنگارد این رقم|
| سال میلادی =
 
| سال قمری =
صفحۀ روزگار را مملکت ختا کند}}
| یادداشت =
 
}}
{{ب|مطرب اگر بدین نمط ساز طرب کند گهی|
{{شعر}}
 
{{ب|دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چو وا کند|از نمکین کلام خود حق نمک ادا کند}}
دائرۀ وجود را جنت دلگشا کند}}
{{ب|طوطی طبع شوخ من گر که شکرشکن شود|کام زمانه را پر از شکر جانفزا کند}}
 
{{ب|بلبل نطق من ز یک نغمۀ عاشقانه ای|گلشن دهر را پر از زمزمه و نوا کند}}
{{ب|منطق من هماره بندد چه نطاق نطق را|
{{ب|خامۀ مشکسای من گر بنگارد این رقم|صفحۀ روزگار را مملکت ختا کند}}
 
{{ب|مطرب اگر بدین نمط ساز طرب کند گهی|دائرۀ وجود را جنت دلگشا کند}}
منطقۀ حروف را منطقه السما کند}}
{{ب|منطق من هماره بندد چه نطاق نطق را|منطقۀ حروف را منطقه السما کند}}
 
{{ب|شمع فلک بسوزد از آتش غیرت و حسد|شاهد معنی من ار جلوۀ دلبربا کند}}
{{ب|شمع فلک بسوزد از آتش غیرت و حسد|
{{ب|نظم برد بدین نَسَق از دم عیسوی سَبَق|خاصه دمی که از مسیحا نفسی ثنا کند}}
 
{{ب|وهم به اوج قدس ناموس اله کی رسد؟|فهمِ که، نعت بانوی خلوت کبریا کند؟}}
شاهد معنی من ار جلوۀ دلبربا کند}}
{{ب|ناطقۀ مرا مگر روح قدس کند مدد|تا که ثنای حضرت سیدۀ نساء کند}}
 
{{ب|فیض نخست و خاتمه نور جمال فاطمه|چشم دل از نظاره در مبدء و منتهی کند}}
{{ب|نظم برد بدین نَسَق از دم عیسوی سَبَق|
{{ب|صورت شاهد ازل معنی حُسنِ لم یَزَلْ|وهم چگونه وصف آئینۀ حق نما کند}}
 
{{ب|مطلع نور ایزدی مبدء فیض سرمدی|جلوۀ او حکایت از [[خاتم انبیا]] کند}}
خاصه دمی که از مسیحا نفسی ثنا کند}}
{{ب|[[بسملۀ]] صحیفۀ فضل و کمال معرفت|بلکه گهی تجلی از نقطۀ تحت «با» کند}}
 
{{ب|دائرۀ شهود را نقطۀ ملتقی بود|بلکه سزد که دعوی لو کشف الغطا کند}}
{{ب|وهم به اوج قدس ناموس اله کی رسد؟|
{{ب|حامل سر مستسر حافظ غیب مستتر|دانش او احاطه بر دانش ماسوی کند}}
 
{{ب|ین معارف و حکم بحر مکارم و کرم|گاه سخا محیط را قطرۀ بی بها کند}}
فهمِ که، نعت بانوی خلوت کبریا کند؟}}
{{ب|لیله قدر اولیاء، نور نهار اصفیا|صبح جمال او طلوع از افق علا کند}}
 
{{ب|بضعۀ سید بشر ام ائمۀ غُرر|کیست جز او که همسری با شه لافتیٰ کند؟}}
{{ب|ناطقۀ مرا مگر روح قدس کند مدد|
{{ب|وحی نبوتش نسب، جود و فتوتش حسب|قصه ای از مروتش سورۀ [[«هل اتی»]] کند}}
 
{{ب|دامن کبریای او دست رس خیال نی|پایۀ قدر او بسی پایه به زیر پا کند}}
تا که ثنای حضرت سیدۀ نساء کند}}
{{ب|[[لوح قدر]] به دست او کِلک [[قضا]] به شَستِ او|تا که مشیت الهیه چه اقتضا کند}}
 
{{ب|در جبروت حکمران، در ملکوت قهرمان|در نشأت کن فکان حکم بما تشا کند}}
{{ب|فیض نخست و خاتمه نور جمال فاطمه|
{{ب|عصمت او حجاب او عفت او نقاب او|سرِّ قدم حدیث از آن سترو از آن حیا کند}}
 
{{ب|نفخۀ قدس بوی او جذبۀ انس خوی او|منطق او خبر ز «لا ینطق عن هوی» کند}}
چشم دل از نظاره در مبدء و منتهی کند}}
{{ب|قبلۀ خلق روی او، کعبۀ عشق کوی او|چشم امید سوی او تا به که اعتنا کند}}
 
{{ب|بهر کنیزیش بود زهره کمینه مشتری|چشمۀ خور شود اگر چشم سوی سُها کند}}
{{ب|صورت شاهد ازل معنی حُسنِ لم یَزَلْ|
{{ب|مفتقرا متاب رو از در او به هیچ سو|زانکه مس وجود را [[فضۀ]] او طلا کند}}{{پایان شعر}}
 
وهم چگونه وصف آئینۀ حق نما کند}}
 
{{ب|مطلع نور ایزدی مبدء فیض سرمدی|
 
جلوۀ او حکایت از [[خاتم انبیا]] کند}}
 
{{ب|[[بسملۀ]] صحیفۀ فضل و کمال معرفت|
 
بلکه گهی تجلی از نقطۀ تحت «با» کند}}
 
{{ب|دائرۀ شهود را نقطۀ ملتقی بود|
 
بلکه سزد که دعوی لو کشف الغطا کند}}
 
{{ب|حامل سر مستسر حافظ غیب مستتر|
 
دانش او احاطه بر دانش ماسوی کند}}
 
{{ب|ین معارف و حکم بحر مکارم و کرم|
 
گاه سخا محیط را قطرۀ بی بها کند}}
 
{{ب|لیله قدر اولیاء، نور نهار اصفیا|
 
صبح جمال او طلوع از افق علا کند}}
 
{{ب|بضعۀ سید بشر ام ائمۀ غُرر|
 
کیست جز او که همسری با شه لافتیٰ کند؟}}
 
{{ب|وحی نبوتش نسب، جود و فتوتش حسب|
 
قصه ای از مروتش سورۀ [[«هل اتی»]] کند}}
 
{{ب|دامن کبریای او دست رس خیال نی|
 
پایۀ قدر او بسی پایه به زیر پا کند}}
 
{{ب|[[لوح قدر]] به دست او کِلک [[قضا]] به شَستِ او|
 
تا که مشیت الهیه چه اقتضا کند}}
 
{{ب|در جبروت حکمران، در ملکوت قهرمان|
 
در نشأت کن فکان حکم بما تشا کند}}
 
{{ب|عصمت او حجاب او عفت او نقاب او|
 
سرِّ قدم حدیث از آن سترو از آن حیا کند}}
 
{{ب|نفخۀ قدس بوی او جذبۀ انس خوی او|
 
منطق او خبر ز «لا ینطق عن هوی» کند}}
 
{{ب|قبلۀ خلق روی او، کعبۀ عشق کوی او|
 
چشم امید سوی او تا به که اعتنا کند}}
 
{{ب|بهر کنیزیش بود زهره کمینه مشتری|
 
چشمۀ خور شود اگر چشم سوی سُها کند}}
 
{{ب|مفتقرا متاب رو از در او به هیچ سو|
 
زانکه مس وجود را [[فضۀ]] او طلا کند}}{{پایان شعر}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۵ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۵:۰۳

دختر فکر بکر من غنچه لب چو وا کند از
غرو ی اصفهانی



در قالب قصیده

با وزن مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن

موضوع: حضرت زهرا(س)
دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چو وا کنداز نمکین کلام خود حق نمک ادا کند
طوطی طبع شوخ من گر که شکرشکن شودکام زمانه را پر از شکر جانفزا کند
بلبل نطق من ز یک نغمۀ عاشقانه ایگلشن دهر را پر از زمزمه و نوا کند
خامۀ مشکسای من گر بنگارد این رقمصفحۀ روزگار را مملکت ختا کند
مطرب اگر بدین نمط ساز طرب کند گهیدائرۀ وجود را جنت دلگشا کند
منطق من هماره بندد چه نطاق نطق رامنطقۀ حروف را منطقه السما کند
شمع فلک بسوزد از آتش غیرت و حسدشاهد معنی من ار جلوۀ دلبربا کند
نظم برد بدین نَسَق از دم عیسوی سَبَقخاصه دمی که از مسیحا نفسی ثنا کند
وهم به اوج قدس ناموس اله کی رسد؟فهمِ که، نعت بانوی خلوت کبریا کند؟
ناطقۀ مرا مگر روح قدس کند مددتا که ثنای حضرت سیدۀ نساء کند
فیض نخست و خاتمه نور جمال فاطمهچشم دل از نظاره در مبدء و منتهی کند
صورت شاهد ازل معنی حُسنِ لم یَزَلْوهم چگونه وصف آئینۀ حق نما کند
مطلع نور ایزدی مبدء فیض سرمدیجلوۀ او حکایت از خاتم انبیا کند
بسملۀ صحیفۀ فضل و کمال معرفتبلکه گهی تجلی از نقطۀ تحت «با» کند
دائرۀ شهود را نقطۀ ملتقی بودبلکه سزد که دعوی لو کشف الغطا کند
حامل سر مستسر حافظ غیب مستتردانش او احاطه بر دانش ماسوی کند
ین معارف و حکم بحر مکارم و کرمگاه سخا محیط را قطرۀ بی بها کند
لیله قدر اولیاء، نور نهار اصفیاصبح جمال او طلوع از افق علا کند
بضعۀ سید بشر ام ائمۀ غُررکیست جز او که همسری با شه لافتیٰ کند؟
وحی نبوتش نسب، جود و فتوتش حسبقصه ای از مروتش سورۀ «هل اتی» کند
دامن کبریای او دست رس خیال نیپایۀ قدر او بسی پایه به زیر پا کند
لوح قدر به دست او کِلک قضا به شَستِ اوتا که مشیت الهیه چه اقتضا کند
در جبروت حکمران، در ملکوت قهرماندر نشأت کن فکان حکم بما تشا کند
عصمت او حجاب او عفت او نقاب اوسرِّ قدم حدیث از آن سترو از آن حیا کند
نفخۀ قدس بوی او جذبۀ انس خوی اومنطق او خبر ز «لا ینطق عن هوی» کند
قبلۀ خلق روی او، کعبۀ عشق کوی اوچشم امید سوی او تا به که اعتنا کند
بهر کنیزیش بود زهره کمینه مشتریچشمۀ خور شود اگر چشم سوی سُها کند
مفتقرا متاب رو از در او به هیچ سوزانکه مس وجود را فضۀ او طلا کند