بیمار غیر شربت اشک روان نداشت: تفاوت میان نسخه‌ها

    از ویکی تراث
    بدون خلاصۀ ویرایش
    بدون خلاصۀ ویرایش
     
    خط ۱: خط ۱:
    {{جعبه اطلاعات شعر
    {{سرصفحه
      | عنوان = [[بیمار غیر شربت اشک روان نداشت]]
      | مطلع=بیمار غیر شربت اشک روان نداشت
      | تصویر =  
      | نام شعر=
      | توضیح تصویر =  
      | شاعر = علی انسانی
      | نام شعر =بیمار غیر شربت اشک روان نداشت
      | مصحح =  
      | نام شاعر = [[علی انسانی]]
      | بخشی از دیوان =
      | قالب = [[غزل]]
      |قالب =غزل
      | وزن =مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
      |وزن = مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
      | موضوع = [[امام سجاد (ع)]]
      |موضوع = امام سجاد (ع)
      | مناسبت =مرثیه
      | قبلی =
      | زمان سرایش = معاصر
    | بعدی =  
      | زبان = فارسی
      | سال خورشیدی =  
      | تعداد ابیات =۷بیت
      | سال میلادی =
      | منبع =   دل سنگ آب شد
      | سال قمری =  
      | یادداشت =
    }}
    }}


    '''بیمار غیر شربت اشک روان نداشت''' غزل مرثیه ای از [[علی انسانی]] ستایشگر و شاعر آیینی معاصر است.این شعر در هفت بیت در قالب غزل سروده است. این شعر برای شهادت امام سجاد(ع) و در وزن مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن سروده شده است.
    ==متن شعر==
    {{شعر}}
    {{شعر}}
    {{ب|بیمار، غیرِ شربتِ اشک روان نداشت|در دل هزار درد و توانِ بیان نداشت}}
    {{ب|بیمار، غیرِ شربتِ اشک روان نداشت|در دل هزار درد و توانِ بیان نداشت}}
    خط ۲۸: خط ۲۵:
    {{ب|یک آسمان، ستاره به ماه رخش، ز اشک|می‌رفت و یک ستاره به هفت آسمان نداشت}}
    {{ب|یک آسمان، ستاره به ماه رخش، ز اشک|می‌رفت و یک ستاره به هفت آسمان نداشت}}
    {{پایان شعر}}
    {{پایان شعر}}
    ==پانویس==
    دل سنگ آب شد
    ==منابع==
    [[رده:شعر با موضوع امام سجاد(ع)]]

    نسخهٔ کنونی تا ‏۲۸ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۰۸:۲۵

    بیمار غیر شربت اشک روان نداشت از
    علی انسانی



    در قالب غزل

    با وزن مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن

    موضوع: امام سجاد (ع)


    بیمار، غیرِ شربتِ اشک روان نداشتدر دل هزار درد و توانِ بیان نداشت
    یک گل نداشت باغ و به آتش کشیده شدجز آه در بساط، دگر باغبان نداشت
    یکسر به خاک ریخت گل و غنچه، شاخ و برگدیگر ز باغِ عشق، نصیبی خزان نداشت
    ماهی که آفتاب از او نور می‌گرفتجز ابرِ خشکِ دیده، به سر، سایبان نداشت
    دانی به کربلا ز چه او را عدو نکشت؟تا کوفه، زنده ماندنِ او را گمان نداشت
    از تب ز بس که ضعف به پا چیره گشته بودمی‌خواست بگذرد ز سرِ جان، توان نداشت
    یک آسمان، ستاره به ماه رخش، ز اشکمی‌رفت و یک ستاره به هفت آسمان نداشت