در جهان نشنیده ام تا بود این چرخ کبود: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی تراث
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۱: خط ۱:
{{جعبه اطلاعات شعر
{{سرصفحه
  | عنوان =در جهان نشنیده ام تا بود این چرخ کبود
  | مطلع=در جهان نشنیده ام تا بود این چرخ کبود
  | تصویر =  
  | نام شعر=
  | توضیح تصویر =  
  | شاعر = غروی اصفهانی
  | نام شعر =چرخ کبود
  | مصحح =  
  | نام شاعر =غروی اصفهانی
  | بخشی از دیوان =
  | قالب =غزل
  |قالب =غزل
  | وزن =  
  |وزن =  
  | موضوع =امام حسین(ع)
  |موضوع = امام حسین(ع)
  | مناسبت = مرثیه
  | قبلی =
  | زمان سرایش = معاصر
| بعدی =  
  | زبان = فارسی
  | سال خورشیدی =  
  | تعداد ابیات =۱۲بیت
  | سال میلادی =
  | منبع =  
  | سال قمری =  
  | یادداشت =
}}
}}


'''در جهان نشنیده ام تا بود این چرخ کبود''' اثر شعری از مرحوم [[غروی اصفهانی]] است. این شعر در قالب غزل و در گونه مرثیه عاشورایی در دوازده بیت با موضوع امام حسین(ع) سروده شده است.
==متن شعر==
{{شعر}}
{{شعر}}
{{ب|در جهان نشنیده ام تا بود این چرخ کبود|کز [[سلیمان]] اهرمن انگشت و انگشتر ربود}}
{{ب|در جهان نشنیده ام تا بود این چرخ کبود|کز [[سلیمان]] اهرمن انگشت و انگشتر ربود}}
خط ۳۲: خط ۳۰:
{{ب|آنچه دید آن لعل لب از جور دوران کم نداشت|از چه چوب خیزران این نغمۀ دیگر فزود}}
{{ب|آنچه دید آن لعل لب از جور دوران کم نداشت|از چه چوب خیزران این نغمۀ دیگر فزود}}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
==پانویس==
==منابع==
[[رده:شعرهای عاشورایی]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۸ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۳۴

در جهان نشنیده ام تا بود این چرخ کبود از
غروی اصفهانی



در قالب غزل

موضوع: امام حسین(ع)


در جهان نشنیده ام تا بود این چرخ کبودکز سلیمان اهرمن انگشت و انگشتر ربود
دست بیداد فلک دستی جدا کرد از بدنکز نهاد عالم امکان بر آمد داد و دود
از پی دیدار جانان کرد نقد جان نثاروه چه جانی یعنی اندر گنج هستی هرچه بود
کرد قربانی جوانی را که چشم عقل پیرچشمۀ خون در عزای جانگزای او گشود
مادر گیتی چنان در ماتم او ناله کردتا که کر شد گوش گردون از نوای رودرود
داد بهر جرعه ای از آب دری آبداردر کنار آب دریا، آه از این سودا و سود
قاب قوسین عروجش بود بر اوج سنانشد باو ادنی روان چون در تنور آمد فرود
از سر نی شاهد بزم حقیقت زد چه سرگمرهان را جلوۀ شمع طریقت می نمود
سر به نی لیکن ز سرّ عشق جانانش بلبنغمه ای کان نغمه در مزمار داودی نبود
دیر ترسا را گهی روشن تر از خورشید کردگاه پنداری مسیحا بود بردار جهود
با لب و دندان او جز چوب بیداد یزیدهمدم دیگر ندانم داد از این گفت و شنود
آنچه دید آن لعل لب از جور دوران کم نداشتاز چه چوب خیزران این نغمۀ دیگر فزود