سلطان ابوالحسن علی موسی آن که هست: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی تراث
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
 
{{سرصفحه
 
  | مطلع=سلطان ابوالحسن علی موسی آن که هست
 
  | نام شعر=سلطان ابوا الحسن علی موسی آن که هست
 
  | شاعر = صائب تبریزی
{{جعبه اطلاعات شعر
| مصحح =
  | عنوان = سلطان ابوالحسن علی موسی آن که هست
| بخشی از دیوان =
| تصویر =
  |قالب = قصیده
| توضیح تصویر =
  |وزن = مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
  | نام شعر =سلطان ابوا الحسن علی موسی آن که هست
  |موضوع = امام رضا(ع)
  | نام شاعر =صائب تبریزی
  | قبلی =
  | قالب =قصیده
  | بعدی =  
  | وزن =مفعول فاعلات مفاعبل فاعلن  
  | سال خورشیدی =  
  | موضوع = امام رضا(ع)
  | سال میلادی =
  | مناسبت = مدح
| سال قمری =  
  | زمان سرایش =  
  | یادداشت =
  | زبان = فارسی
  | تعداد ابیات =۷۱بیت(۴۲ منتخب)
  | منبع = https://ganjoor.net/saeb/divan-saeb/ghasayed-sa/sh4
}}
}}


*صائب تبریزی:
 
سلطان ابوالحسن علی موسی آن که هست
سلطان ابوالحسن علی موسی آن که هست
گلمیخ آستانه او ماه و آفتاب
گلمیخ آستانه او ماه و آفتاب
آن کعبه امید که صندوق مرقدش
آن کعبه امید که صندوق مرقدش
گردیده پایتخت دعاهای مستجاب
گردیده پایتخت دعاهای مستجاب
بوی گل محمدی باغ خلق او
بوی گل محمدی باغ خلق او
در چین به باد عطسه دهد مغز مشک ناب
در چین به باد عطسه دهد مغز مشک ناب
با اسب چوب از آتش دوزخ گذر کند
با اسب چوب از آتش دوزخ گذر کند
تابوت هر که طوف کند گرد آن جناب
تابوت هر که طوف کند گرد آن جناب
گردد چو خون مرده به شریان تاک، می
گردد چو خون مرده به شریان تاک، می
نهیش چو تازیانه برآرد به احتساب
نهیش چو تازیانه برآرد به احتساب
نشگفت اگر ز پرتو عهد درست او
نشگفت اگر ز پرتو عهد درست او
بیرون رود شکستگی از رنگ ماهتاب
بیرون رود شکستگی از رنگ ماهتاب
قدرش کشیده کرسی رفعت ز زیر چرخ
قدرش کشیده کرسی رفعت ز زیر چرخ
یک چار برگه است عناصر در آن جناب
یک چار برگه است عناصر در آن جناب
تمکین او چو بر کمر کوه پا نهد
تمکین او چو بر کمر کوه پا نهد
کوه سخن شنو ندهد بازپس جواب
کوه سخن شنو ندهد بازپس جواب
روزی که دست او به شفاعت علم شود
روزی که دست او به شفاعت علم شود
خجلت کشد ز دامن پاک گنه ثواب
خجلت کشد ز دامن پاک گنه ثواب
جودش به شیر پرده دهد طعمه سخا
جودش به شیر پرده دهد طعمه سخا
عفوش کشد به روی خطا پرده صواب
عفوش کشد به روی خطا پرده صواب
هر شب شود به صورت پروانه جلوه گر
هر شب شود به صورت پروانه جلوه گر
روح الامین به روضه آن آسمان جناب
روح الامین به روضه آن آسمان جناب
قندیل تا به سقف حریمش نبست نقش
قندیل تا به سقف حریمش نبست نقش
دریای رحمت ازلی بود بی حباب
دریای رحمت ازلی بود بی حباب
معلوم می شود که دل آفرینش است
معلوم می شود که دل آفرینش است
زان گشت مرقدش ز جهان سینه تراب
زان گشت مرقدش ز جهان سینه تراب
خورشید از افق نتواند سفید شد
خورشید از افق نتواند سفید شد
از جوش زایران در آن فلک جناب
از جوش زایران در آن فلک جناب
هرگاه می رسد به گل جام روضه اش
هرگاه می رسد به گل جام روضه اش
تغییر رنگ می کند از خجلت آفتاب
تغییر رنگ می کند از خجلت آفتاب
نبود عجب که مرقد او گریه آورد
نبود عجب که مرقد او گریه آورد
آری ز آفتاب شود دیده ها پر آب
آری ز آفتاب شود دیده ها پر آب
کفرست پا به مصحف بال ملک زدن
کفرست پا به مصحف بال ملک زدن
برگرد او بگرد به مژگان چو آفتاب
برگرد او بگرد به مژگان چو آفتاب
چون کرده است کعبه به بر رخت شبروی؟
چون کرده است کعبه به بر رخت شبروی؟
دلهای شب اگر نکند طوف آن جناب
دلهای شب اگر نکند طوف آن جناب
موجش کشد به رشته گهرهای آبدار
موجش کشد به رشته گهرهای آبدار
گر یاد دست او گذرد در دل سراب
گر یاد دست او گذرد در دل سراب
از دود شمع روضه او صبح صدق کیش
از دود شمع روضه او صبح صدق کیش
هر صبحدم به نور کند موی خود خضاب
هر صبحدم به نور کند موی خود خضاب
روح اللهی که از نفسش می چکد حیات
روح اللهی که از نفسش می چکد حیات
نازد به خاکروبی آن آسمان جناب
نازد به خاکروبی آن آسمان جناب
بر هیچ کس درش چو در فیض بسته نیست
بر هیچ کس درش چو در فیض بسته نیست
از شرم خویش در پس درمانده آفتاب
از شرم خویش در پس درمانده آفتاب
در دور او که فتنه به دامن کشیده پای
در دور او که فتنه به دامن کشیده پای
در خانه کمان فکند تیر، رخت خواب
در خانه کمان فکند تیر، رخت خواب
شوق خطاب بر در دل حلقه می زند
شوق خطاب بر در دل حلقه می زند
تا چند حضور به غیبت کنم خطاب؟
تا چند حضور به غیبت کنم خطاب؟
ای شعله ای ز صبح ضمیر تو آفتاب
ای شعله ای ز صبح ضمیر تو آفتاب
از دفتر عتاب تو مدی خط شهاب
از دفتر عتاب تو مدی خط شهاب
حج پیاده در قدمش روی می نهد
حج پیاده در قدمش روی می نهد
هر کس شود ز طوف حریم تو کامیاب
هر کس شود ز طوف حریم تو کامیاب
خورشید پا به خشت حریم تو چون نهد؟
خورشید پا به خشت حریم تو چون نهد؟
ننهاده است بر سر مصحف کسی کتاب
ننهاده است بر سر مصحف کسی کتاب
گردون به نذر مرقد پاک تو بسته است
گردون به نذر مرقد پاک تو بسته است
سررشته شعاع به قندیل آفتاب
سررشته شعاع به قندیل آفتاب
از موی عنبرین تو دزدیده است بوی
از موی عنبرین تو دزدیده است بوی
در شرع ازان شده است هدر خون مشک ناب
در شرع ازان شده است هدر خون مشک ناب
یوسف تمام پیرهن خود فتیله کرد
یوسف تمام پیرهن خود فتیله کرد
رشک ملاحت تو ز بس گشت سینه تاب
رشک ملاحت تو ز بس گشت سینه تاب
از تربت تو خاک خراسان حیات یافت
از تربت تو خاک خراسان حیات یافت
آری ز دل به سینه رسد فیض بی حساب
آری ز دل به سینه رسد فیض بی حساب
از زهر رشک، خاک نشابور سبز گشت
از زهر رشک، خاک نشابور سبز گشت
تا گشت ارض طوس ز جسم تو کامیاب
تا گشت ارض طوس ز جسم تو کامیاب
غربت به چشم خلق چو یوسف عزیز شد
غربت به چشم خلق چو یوسف عزیز شد
روزی که گشت شاه غریبان ترا خطاب
روزی که گشت شاه غریبان ترا خطاب
حفاظ روضه تو چو آواز برکشند
حفاظ روضه تو چو آواز برکشند
بلبل شود به شعله آواز خود کباب
بلبل شود به شعله آواز خود کباب
از دوری تو کعبه سیه پوش گشته است
از دوری تو کعبه سیه پوش گشته است
ای آفتاب مغرب غربت بر او بتاب
ای آفتاب مغرب غربت بر او بتاب
علم تو بر سفینه منبر چو پا نهاد
علم تو بر سفینه منبر چو پا نهاد
یونان کشید سر ز خجالت به زیر آب
یونان کشید سر ز خجالت به زیر آب
از بس به مرقد تو اشارت نموده است
از بس به مرقد تو اشارت نموده است
نیلوفری شده است سرانگشت آفتاب
نیلوفری شده است سرانگشت آفتاب
از بوستان خشم تو یک حنظل است چرخ
از بوستان خشم تو یک حنظل است چرخ
مریخ کیست با تو شود چهره در عتاب؟
مریخ کیست با تو شود چهره در عتاب؟
هر کس که با ولای تو در زیر خاک رفت
هر کس که با ولای تو در زیر خاک رفت
آید به صبح حشر برون همچو آفتاب
آید به صبح حشر برون همچو آفتاب
ای پرده پوش نامه سیاهان که شمع طور
ای پرده پوش نامه سیاهان که شمع طور
از آفتابروی ضمیرت کند حجاب
از آفتابروی ضمیرت کند حجاب
از بال و پرفشانی طاوس آرزو
از بال و پرفشانی طاوس آرزو
آورده ام ز هند دلی چون پر غراب
آورده ام ز هند دلی چون پر غراب
زان پیشتر که عدل الهی به انتقام
زان پیشتر که عدل الهی به انتقام
از خون من نگار کند پنجه عقاب
از خون من نگار کند پنجه عقاب
در سایه همای شفاعت مرا بگیر
در سایه همای شفاعت مرا بگیر
تا سر برآورم ز گریبان آفتاب<ref>https://ganjoor.net/saeb/divan-saeb/ghasayed-sa/sh4</ref>
==پانویس==

نسخهٔ کنونی تا ‏۳۰ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۰۴

سلطان ابوالحسن علی موسی آن که هست سلطان ابوا الحسن علی موسی آن که هست از
صائب تبریزی



در قالب قصیده

با وزن مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن

موضوع: امام رضا(ع)


سلطان ابوالحسن علی موسی آن که هست گلمیخ آستانه او ماه و آفتاب آن کعبه امید که صندوق مرقدش گردیده پایتخت دعاهای مستجاب بوی گل محمدی باغ خلق او در چین به باد عطسه دهد مغز مشک ناب با اسب چوب از آتش دوزخ گذر کند تابوت هر که طوف کند گرد آن جناب گردد چو خون مرده به شریان تاک، می نهیش چو تازیانه برآرد به احتساب نشگفت اگر ز پرتو عهد درست او بیرون رود شکستگی از رنگ ماهتاب قدرش کشیده کرسی رفعت ز زیر چرخ یک چار برگه است عناصر در آن جناب تمکین او چو بر کمر کوه پا نهد کوه سخن شنو ندهد بازپس جواب روزی که دست او به شفاعت علم شود خجلت کشد ز دامن پاک گنه ثواب جودش به شیر پرده دهد طعمه سخا عفوش کشد به روی خطا پرده صواب هر شب شود به صورت پروانه جلوه گر روح الامین به روضه آن آسمان جناب قندیل تا به سقف حریمش نبست نقش دریای رحمت ازلی بود بی حباب معلوم می شود که دل آفرینش است زان گشت مرقدش ز جهان سینه تراب خورشید از افق نتواند سفید شد از جوش زایران در آن فلک جناب هرگاه می رسد به گل جام روضه اش تغییر رنگ می کند از خجلت آفتاب نبود عجب که مرقد او گریه آورد آری ز آفتاب شود دیده ها پر آب کفرست پا به مصحف بال ملک زدن برگرد او بگرد به مژگان چو آفتاب چون کرده است کعبه به بر رخت شبروی؟ دلهای شب اگر نکند طوف آن جناب موجش کشد به رشته گهرهای آبدار گر یاد دست او گذرد در دل سراب از دود شمع روضه او صبح صدق کیش هر صبحدم به نور کند موی خود خضاب روح اللهی که از نفسش می چکد حیات نازد به خاکروبی آن آسمان جناب بر هیچ کس درش چو در فیض بسته نیست از شرم خویش در پس درمانده آفتاب در دور او که فتنه به دامن کشیده پای در خانه کمان فکند تیر، رخت خواب شوق خطاب بر در دل حلقه می زند تا چند حضور به غیبت کنم خطاب؟ ای شعله ای ز صبح ضمیر تو آفتاب از دفتر عتاب تو مدی خط شهاب حج پیاده در قدمش روی می نهد هر کس شود ز طوف حریم تو کامیاب خورشید پا به خشت حریم تو چون نهد؟ ننهاده است بر سر مصحف کسی کتاب گردون به نذر مرقد پاک تو بسته است سررشته شعاع به قندیل آفتاب از موی عنبرین تو دزدیده است بوی در شرع ازان شده است هدر خون مشک ناب یوسف تمام پیرهن خود فتیله کرد رشک ملاحت تو ز بس گشت سینه تاب از تربت تو خاک خراسان حیات یافت آری ز دل به سینه رسد فیض بی حساب از زهر رشک، خاک نشابور سبز گشت تا گشت ارض طوس ز جسم تو کامیاب غربت به چشم خلق چو یوسف عزیز شد روزی که گشت شاه غریبان ترا خطاب حفاظ روضه تو چو آواز برکشند بلبل شود به شعله آواز خود کباب از دوری تو کعبه سیه پوش گشته است ای آفتاب مغرب غربت بر او بتاب علم تو بر سفینه منبر چو پا نهاد یونان کشید سر ز خجالت به زیر آب از بس به مرقد تو اشارت نموده است نیلوفری شده است سرانگشت آفتاب از بوستان خشم تو یک حنظل است چرخ مریخ کیست با تو شود چهره در عتاب؟ هر کس که با ولای تو در زیر خاک رفت آید به صبح حشر برون همچو آفتاب ای پرده پوش نامه سیاهان که شمع طور از آفتابروی ضمیرت کند حجاب از بال و پرفشانی طاوس آرزو آورده ام ز هند دلی چون پر غراب زان پیشتر که عدل الهی به انتقام از خون من نگار کند پنجه عقاب در سایه همای شفاعت مرا بگیر