باز این چه شورش است که در خلق عالم است: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی تراث
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۶ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط یک کاربر دیگر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{جعبه اطلاعات شعر
{{سرصفحه
  | عنوان =باز این چه شورش است که در خلق عالم است
  | مطلع= باز این چه شورش است که در خلق عالم است
  | تصویر =  
  | نام شعر= ترکیب بند محتشم
  | توضیح تصویر =  
  | شاعر = محتشم کاشانی
  | نام شعر =ترکیب بند محتشم
  | مصحح =  
  | نام شاعر =محتشم کاشانی
  | بخشی از دیوان =
  | قالب =ترکیب بند(۱۲بندی)
  |قالب = ترکیب بند(۱۲بندی)
  | وزن =مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن  
  |وزن = مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن  
  | موضوع =امام حسین(ع)
  |موضوع = امام حسین(ع)
  | مناسبت =مرثیه
  | قبلی =
  | زمان سرایش =  
  | بعدی =  
  | زبان = فارسی
  | سال خورشیدی =  
  | تعداد ابیات =هر بند دارای ۸ بیت
  | سال میلادی =
  | منبع =  
| سال قمری =  
  | یادداشت =
}}
}}


'''باز این چه شورش است که در خلق عالم است''' مطلع ترکیب بند شعری مرثیه گونه از [[محتشم کاشانی]] درباره امام حسین(ع) است. این شعر در قالب ترکیب بند دوازده بندی که هر بند آن هشت بیت با وزن مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن سروده شده است.
بند اول:
 
==متن شعر==
بند اول
{{شعر}}
{{شعر}}
{{ب|باز این چه شورش است که در خلق عالم است|باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است}}
{{ب|باز این چه شورش است که در خلق عالم است|باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است}}
خط ۳۰: خط ۲۸:
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}


==پانویس==
بند دوم:
{{شعر}}
{{ب|کشتی‌شکست‌خوردهٔ طوفان کربلا|در خاک و خون تپیدهٔ میدان کربلا}}
{{ب|گر چشم روزگار بر او زار می‌گریست|خون می‌گذشت از سر ایوان کربلا}}
{{ب|نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک|زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا}}
{{ب|از آب هم مضایقه کردند کوفیان|خوش داشتند حرمت مهمان کربلا}}
{{ب|بودند دیو و دد همه سیراب و می‌مکید|خاتم، ز قحط آبْ سلیمان کربلا}}
{{ب|زآن تشنگان هنوز به عَیّوق می‌رسد|فریاد العطش ز بیابان کربلا}}
{{ب|آه از دمی که لشکر اعدا نکرد شرم|کردند رو به خیمهٔ سلطان کربلا}}
{{ب|آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد|کز خوفِ خصم، در حرم، افغان بلند شد}}
{{پایان شعر}}


==منابع==
بند سوم:
[[رده:شعر با موضوع امام حسین(ع)]]
{{شعر}}
{{ب|کاش آن زمان سرادقِ گردون، نگون شدی|وین خرگه بلندستون، بی‌ستون شدی}}
{{ب|کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه|سیل سیه؛ که روی زمین، قیرگون شدی}}
{{ب|کاش آن زمان ز آه جهان‌سوز اهل بیت|یک شعله، برقِ خرمنِ گردونِ دون شدی}}
{{ب|کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان|سیماب‌وارْ گویِ زمین، بی‌سکون شدی}}
{{ب|کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک|جان جهانیان همه از تن برون شدی}}
{{ب|کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست|عالم، تمامْ غرقهٔ دریای خون شدی}}
{{ب|گر انتقام آن نفتادی به روز حشر|با این عمل معاملهٔ دهر چون شدی}}
{{ب|آل نبی چو دستِ تظلّم برآورند|ارکان عرش را به تلاطم درآورند}}
{{پایان شعر}}
 
بند چهارم:
{{شعر}}
{{ب|بر خوانِ غم چو عالمیان را صلا زدند|اول صلا به سلسلهٔ انبیا زدند}}
{{ب|نوبت به اولیا چو رسید، آسمان تپید|زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند}}
{{ب|آن در که جبرئیلِ امین بود خادمش-|اهل ستم، به پهلوی خیرالنسا زدند}}
{{ب|پس آتشی ز اخگرِ الماس‌ریزه‌ها|افروختند و در حسن مجتبی زدند}}
{{ب|وانگه سرادقی که ملک محرمش نبود|کندند از مدینه و در کربلا زدند}}
{{ب|وز تیشهٔ ستیزه در آن دشت، کوفیان|بس نخل‌ها ز گلشن آل عبا، زدند}}
{{ب|پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید|بر حلق تشنهٔ خَلَفِ مرتضی زدند}}
{{ب|اهل حرم دریده گریبان، گشوده مو|فریاد بر درِ حرم کبریا زدند}}
{{ب|روح‌الامین نهاده به زانو سرِ حجاب|تاریک شد ز دیدن آن، چشمِ آفتاب}}
{{پایان شعر}}
 
 
بند پنجم:
{{شعر}}
{{ب|چون خون ز حلق تشنهٔ او بر زمین رسید|جوش از زمین به ذروهٔ عرش بَرین رسید}}
{{ب|نزدیک شد که خانهٔ ایمان شود خراب|از بس شکست‌ها که به ارکان دین رسید}}
{{ب|نخلِ بلندِ او، چو خسان بر زمین زدند|طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید}}
{{ب|باد، آن غبار چون به مزار نبی رساند|گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید}}
{{ب|یکباره جامه در خُمِ گردون، به نیل زد|چون این خبر به عیسیِ گردون‌نشین رسید}}
{{ب|پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش|از انبیا به حضرت روح‌الامین رسید}}
{{ب|کرد این خیالْ وهمِ غلط‌کار، کان غبار|تا دامنِ جلالِ جهان‌آفرین رسید}}
{{ب|هست از ملال گرچه بری ذاتِ ذوالجلال|او در دل است و هیچ دلی نیست بی‌ملال}}
{{پایان شعر}}
 
بند ششم:
{{شعر}}
{{ب|ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند|یکباره بر جریدهٔ رحمت قلم زنند}}
{{ب|ترسم کزین گناه، شفیعانِ روز حشر|دارند شرم کز گنه خلق دم زنند}}
{{ب|دستِ عتابِ حق، به در آید ز آستین|چون اهل بیت، دست در اهل ستم زنند}}
{{ب|آه از دمی که با کفن خون‌چکان ز خاک|آل علی چو شعلهٔ آتش علم زنند}}
{{ب|فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت|گلگون‌کفن، به عرصهٔ محشر قدم زنند}}
{{ب|جمعی که زد بهم صفشان شورِ کربلا|در حشر، صف‌زنان، صف محشر بهم زنند}}
{{ب|از صاحب حرم چه توقع کنند باز|آن ناکسان که تیغْ به صیدِ حرم زنند؟}}
{{ب|پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل|شوید غبارِ گیسویش از آب سلسبیل}}
{{پایان شعر}}
 
بند هفتم:
{{شعر}}
{{ب|روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار|خورشیدْ سربرهنه برآمد ز کوهسار}}
{{ب|موجی به جنبش آمد و برخاست کوهْ کوه|ابری به بارش آمد و بگریست زار زار}}
{{ب|گفتی تمامْ زلزله شد خاکِ مطمئن|گفتی فتاد از حرکت چرخِ بی‌قرار}}
{{ب|عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخِ پیر|افتاد در گمان که قیامت شد آشکار}}
{{ب|آن خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب بود|شد سرنگون ز بادِ مخالف، حباب‌وار}}
{{ب|جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل|گشتند بی‌عماری و محمل، شترسوار}}
{{ب|با آن که سر زد آن عمل از امّت نبی|روح‌الامین ز روحِ نبی گشت شرمسار}}
{{ب|وانگه ز کوفه خیلِ الم، رو به شام کرد|نوعی که عقل گفت: قیامت قیام کرد}}
{{پایان شعر}}
 
بند هشتم:
{{شعر}}
{{ب|بر حربگاه چون رهِ آن کاروان فتاد|شور و نشور و واهمه را در گمان فتاد}}
{{ب|هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند|هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد}}
{{ب|هرجا که بود آهویی، از دشت پا کشید|هرجا که بود طایری، از آشیان فتاد}}
{{ب|شد وحشتی که شور قیامت ز یاد رفت|چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد}}
{{ب|هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد|بر زخم‌های کاری تیغ و سنان فتاد}}
{{ب|ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان|بر پیکر شریف امام زمان فتاد}}
{{ب|بی‌اختیار، نعرهٔ «هذا حسینِ» او|سر زد؛ چنانکه آتش از او در جهان فتاد}}
{{ب|پس با زبان پر گله، آن بضعهٔ بتول|رو در مدینه کرد که: یا ایهاالرسول}}
{{پایان شعر}}
 
بند نهم:
{{شعر}}
{{ب|این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست|وین صید دست و پا زده در خون حسین توست}}
{{ب|این نخلِ تر، کز آتش جان‌سوز تشنگی|دود از زمین رسانده به گردون حسین توست}}
{{ب|این ماهیِ فتاده به دریای خون که هست-|زخم از ستاره بر تنش افزون، حسین توست}}
{{ب|این غرقهٔ محیطِ شهادت که روی دشت|از موجِ خون او، شده گلگون؛ حسین توست}}
{{ب|این خشک‌لب‌فتادهٔ دور از لبِ فرات|کز خون او زمین شده جیحون حسین توست}}
{{ب|این شاه کم‌سپاه که با خیلِ اشک و آه|خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست}}
{{ب|این قالبِ تپان که چنین مانده بر زمین|شاهِ شهیدِ ناشده‌مدفون، حسین توست}}
{{ب|چون رویْ در بقیع، به زهرا خطاب کرد|وحشِ زمین و مرغِ هوا را کباب کرد}}
{{پایان شعر}}
 
بند دهم:
{{شعر}}
{{ب|کای مونس شکسته‌دلان، حال ما ببین|ما را غریب و بی‌کس و بی‌آشنا ببین}}
{{ب|اولاد خویش را که شفیعان محشرند|در ورطهٔ عقوبت اهل جفا ببین}}
{{ب|در خُلد، بر حجابِ دو کونْ آستین‌ فشان|واندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین}}
{{ب|نی نی؛ برآ چو ابر خروشان به کربلا|طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین}}
{{ب|تن‌های کشتگان همه در خاک و خون نگر|سرهای سروران همه بر نیزه‌ها ببین}}
{{ب|آن سر که بود بر سرِ دوش نبی مدام|یک نیزه‌اش ز دوشِ مخالفْ جدا، ببین}}
{{ب|آن تن که بود پرورشش در کنار تو|غلتان به خاک معرکهٔ کربلا ببین}}
{{ب|یا بضعةالرسول، ز ابن زیادْ داد|کو خاک اهل بیتِ رسالت به باد داد}}
{{پایان شعر}}
 
بند یازدهم:
{{شعر}}
{{ب|خاموش محتشم که دل سنگ آب شد|بنیاد صبر و خانهٔ طاقت خراب شد}}
{{ب|خاموش محتشم که از این حرف سوزناک|مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد}}
{{ب|خاموش محتشم که از این شعر خون‌چکان|در دیده، اشک مستمعان، خونِ ناب شد}}
{{ب|خاموش محتشم که از این نظمِ گریه‌خیز|روی زمینْ به اشک، جگرگون، کباب شد}}
{{ب|خاموش محتشم که فلک بسکه خون گریست|دریا، هزار مرتبه، گلگون‌حباب شد}}
{{ب|خاموش محتشم که به سوز تو آفتاب|از آه سرد ماتمیان، ماهتاب شد}}
{{ب|خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین|جبریل را ز روی پیمبر حجاب شد}}
{{ب|تا چرخِ سفله بود، خطایی چنین نکرد|بر هیچ آفریده، جفایی چنین نکرد}}
{{پایان شعر}}
 
بند دوازدهم:
{{شعر}}
{{ب|ای چرخ، غافلی که چه بیداد کرده‌ای|وز کین چه‌ها درین ستم‌آباد کرده‌ای}}
{{ب|بر طعنتْ این بس است که با عترت رسول|بیداد کرده خصم و تو امداد کرده‌ای}}
{{ب|ای زادهٔ زیاد، نکردست هیچ‌گه|نمرودْ این عمل که تو شدّاد کرده‌ای}}
{{ب|کامِ یزید داده‌ای از کشتن حسین|بنگر؛ که را به قتلِ که دل‌شاد کرده‌ای}}
{{ب|بهر خسی که بارِ درخت شقاوتست|در باغِ دین، چه با گل و شمشاد کرده‌ای}}
{{ب|با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو|با مصطفی و حیدر و اولاد کرده‌ای}}
{{ب|حلقی که سوده لعلِ لبِ خود نبی بر آن|آزرده‌اش به خنجر بیداد کرده‌ای}}
{{ب|ترسم تو را دمی که به محشر برآورند|از آتش تو دود به محشر درآورند}}
{{پایان شعر}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۸ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۰۶:۴۵

باز این چه شورش است که در خلق عالم است ترکیب بند محتشم از
محتشم کاشانی



در قالب ترکیب بند(۱۲بندی)

با وزن مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن

موضوع: امام حسین(ع)


بند اول:

باز این چه شورش است که در خلق عالم استباز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمینبی‌ نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا کزوکار جهان و خلق جهان جمله در هم است
گویا طلوع می‌کند از مغرب آفتابکآشوب در تمامی ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیستاین رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیستسرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه می‌کنندگویا عزای اشرف اولاد آدم است
خورشید آسمان و زمین، نور مشرقینپروردهٔ کنار رسول خدا حسین

بند دوم:

کشتی‌شکست‌خوردهٔ طوفان کربلادر خاک و خون تپیدهٔ میدان کربلا
گر چشم روزگار بر او زار می‌گریستخون می‌گذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشکزآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیانخوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و می‌مکیدخاتم، ز قحط آبْ سلیمان کربلا
زآن تشنگان هنوز به عَیّوق می‌رسدفریاد العطش ز بیابان کربلا
آه از دمی که لشکر اعدا نکرد شرمکردند رو به خیمهٔ سلطان کربلا
آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شدکز خوفِ خصم، در حرم، افغان بلند شد

بند سوم:

کاش آن زمان سرادقِ گردون، نگون شدیوین خرگه بلندستون، بی‌ستون شدی
کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوهسیل سیه؛ که روی زمین، قیرگون شدی
کاش آن زمان ز آه جهان‌سوز اهل بیتیک شعله، برقِ خرمنِ گردونِ دون شدی
کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمانسیماب‌وارْ گویِ زمین، بی‌سکون شدی
کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاکجان جهانیان همه از تن برون شدی
کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکستعالم، تمامْ غرقهٔ دریای خون شدی
گر انتقام آن نفتادی به روز حشربا این عمل معاملهٔ دهر چون شدی
آل نبی چو دستِ تظلّم برآورندارکان عرش را به تلاطم درآورند

بند چهارم:

بر خوانِ غم چو عالمیان را صلا زدنداول صلا به سلسلهٔ انبیا زدند
نوبت به اولیا چو رسید، آسمان تپیدزان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند
آن در که جبرئیلِ امین بود خادمش-اهل ستم، به پهلوی خیرالنسا زدند
پس آتشی ز اخگرِ الماس‌ریزه‌هاافروختند و در حسن مجتبی زدند
وانگه سرادقی که ملک محرمش نبودکندند از مدینه و در کربلا زدند
وز تیشهٔ ستیزه در آن دشت، کوفیانبس نخل‌ها ز گلشن آل عبا، زدند
پس ضربتی کزان جگر مصطفی دریدبر حلق تشنهٔ خَلَفِ مرتضی زدند
اهل حرم دریده گریبان، گشوده موفریاد بر درِ حرم کبریا زدند
روح‌الامین نهاده به زانو سرِ حجابتاریک شد ز دیدن آن، چشمِ آفتاب


بند پنجم:

چون خون ز حلق تشنهٔ او بر زمین رسیدجوش از زمین به ذروهٔ عرش بَرین رسید
نزدیک شد که خانهٔ ایمان شود خراباز بس شکست‌ها که به ارکان دین رسید
نخلِ بلندِ او، چو خسان بر زمین زدندطوفان به آسمان ز غبار زمین رسید
باد، آن غبار چون به مزار نبی رساندگرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید
یکباره جامه در خُمِ گردون، به نیل زدچون این خبر به عیسیِ گردون‌نشین رسید
پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروشاز انبیا به حضرت روح‌الامین رسید
کرد این خیالْ وهمِ غلط‌کار، کان غبارتا دامنِ جلالِ جهان‌آفرین رسید
هست از ملال گرچه بری ذاتِ ذوالجلالاو در دل است و هیچ دلی نیست بی‌ملال

بند ششم:

ترسم جزای قاتل او چون رقم زنندیکباره بر جریدهٔ رحمت قلم زنند
ترسم کزین گناه، شفیعانِ روز حشردارند شرم کز گنه خلق دم زنند
دستِ عتابِ حق، به در آید ز آستینچون اهل بیت، دست در اهل ستم زنند
آه از دمی که با کفن خون‌چکان ز خاکآل علی چو شعلهٔ آتش علم زنند
فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیتگلگون‌کفن، به عرصهٔ محشر قدم زنند
جمعی که زد بهم صفشان شورِ کربلادر حشر، صف‌زنان، صف محشر بهم زنند
از صاحب حرم چه توقع کنند بازآن ناکسان که تیغْ به صیدِ حرم زنند؟
پس بر سنان کنند سری را که جبرئیلشوید غبارِ گیسویش از آب سلسبیل

بند هفتم:

روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوارخورشیدْ سربرهنه برآمد ز کوهسار
موجی به جنبش آمد و برخاست کوهْ کوهابری به بارش آمد و بگریست زار زار
گفتی تمامْ زلزله شد خاکِ مطمئنگفتی فتاد از حرکت چرخِ بی‌قرار
عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخِ پیرافتاد در گمان که قیامت شد آشکار
آن خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب بودشد سرنگون ز بادِ مخالف، حباب‌وار
جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیلگشتند بی‌عماری و محمل، شترسوار
با آن که سر زد آن عمل از امّت نبیروح‌الامین ز روحِ نبی گشت شرمسار
وانگه ز کوفه خیلِ الم، رو به شام کردنوعی که عقل گفت: قیامت قیام کرد

بند هشتم:

بر حربگاه چون رهِ آن کاروان فتادشور و نشور و واهمه را در گمان فتاد
هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکندهم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد
هرجا که بود آهویی، از دشت پا کشیدهرجا که بود طایری، از آشیان فتاد
شد وحشتی که شور قیامت ز یاد رفتچون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد
هرچند بر تن شهدا چشم کار کردبر زخم‌های کاری تیغ و سنان فتاد
ناگاه چشم دختر زهرا در آن میانبر پیکر شریف امام زمان فتاد
بی‌اختیار، نعرهٔ «هذا حسینِ» اوسر زد؛ چنانکه آتش از او در جهان فتاد
پس با زبان پر گله، آن بضعهٔ بتولرو در مدینه کرد که: یا ایهاالرسول

بند نهم:

این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توستوین صید دست و پا زده در خون حسین توست
این نخلِ تر، کز آتش جان‌سوز تشنگیدود از زمین رسانده به گردون حسین توست
این ماهیِ فتاده به دریای خون که هست-زخم از ستاره بر تنش افزون، حسین توست
این غرقهٔ محیطِ شهادت که روی دشتاز موجِ خون او، شده گلگون؛ حسین توست
این خشک‌لب‌فتادهٔ دور از لبِ فراتکز خون او زمین شده جیحون حسین توست
این شاه کم‌سپاه که با خیلِ اشک و آهخرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست
این قالبِ تپان که چنین مانده بر زمینشاهِ شهیدِ ناشده‌مدفون، حسین توست
چون رویْ در بقیع، به زهرا خطاب کردوحشِ زمین و مرغِ هوا را کباب کرد

بند دهم:

کای مونس شکسته‌دلان، حال ما ببینما را غریب و بی‌کس و بی‌آشنا ببین
اولاد خویش را که شفیعان محشرنددر ورطهٔ عقوبت اهل جفا ببین
در خُلد، بر حجابِ دو کونْ آستین‌ فشانواندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین
نی نی؛ برآ چو ابر خروشان به کربلاطغیان سیل فتنه و موج بلا ببین
تن‌های کشتگان همه در خاک و خون نگرسرهای سروران همه بر نیزه‌ها ببین
آن سر که بود بر سرِ دوش نبی مدامیک نیزه‌اش ز دوشِ مخالفْ جدا، ببین
آن تن که بود پرورشش در کنار توغلتان به خاک معرکهٔ کربلا ببین
یا بضعةالرسول، ز ابن زیادْ دادکو خاک اهل بیتِ رسالت به باد داد

بند یازدهم:

خاموش محتشم که دل سنگ آب شدبنیاد صبر و خانهٔ طاقت خراب شد
خاموش محتشم که از این حرف سوزناکمرغ هوا و ماهی دریا کباب شد
خاموش محتشم که از این شعر خون‌چکاندر دیده، اشک مستمعان، خونِ ناب شد
خاموش محتشم که از این نظمِ گریه‌خیزروی زمینْ به اشک، جگرگون، کباب شد
خاموش محتشم که فلک بسکه خون گریستدریا، هزار مرتبه، گلگون‌حباب شد
خاموش محتشم که به سوز تو آفتاباز آه سرد ماتمیان، ماهتاب شد
خاموش محتشم که ز ذکر غم حسینجبریل را ز روی پیمبر حجاب شد
تا چرخِ سفله بود، خطایی چنین نکردبر هیچ آفریده، جفایی چنین نکرد

بند دوازدهم:

ای چرخ، غافلی که چه بیداد کرده‌ایوز کین چه‌ها درین ستم‌آباد کرده‌ای
بر طعنتْ این بس است که با عترت رسولبیداد کرده خصم و تو امداد کرده‌ای
ای زادهٔ زیاد، نکردست هیچ‌گهنمرودْ این عمل که تو شدّاد کرده‌ای
کامِ یزید داده‌ای از کشتن حسینبنگر؛ که را به قتلِ که دل‌شاد کرده‌ای
بهر خسی که بارِ درخت شقاوتستدر باغِ دین، چه با گل و شمشاد کرده‌ای
با دشمنان دین نتوان کرد آن چه توبا مصطفی و حیدر و اولاد کرده‌ای
حلقی که سوده لعلِ لبِ خود نبی بر آنآزرده‌اش به خنجر بیداد کرده‌ای
ترسم تو را دمی که به محشر برآورنداز آتش تو دود به محشر درآورند