هر کسی را به سر هوایی هست: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی تراث
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{جعبه اطلاعات شعر
{{سرصفحه
  | عنوان =هر کسی را به سر هوایی هست
  | مطلع=هر کسی را به سر هوایی هست
  | تصویر =  
  | نام شعر=
  | توضیح تصویر =  
  | شاعر = سیدمحمدعلی ریاضی‌ یزدی
  | نام شعر =  
| مصحح =  
  | نام شاعر = سیدمحمدعلی ریاضی‌ یزدی
  | بخشی از دیوان =
  | قالب = غزل
  | بخشی از مجموعه اشعار =
  | وزن = فاعلاتن مفاعلن فعلن
  |قالب =غزل
  | موضوع = توحیدی
  |وزن = فاعلاتن مفاعلن فعلن
  | مناسبت =
  |موضوع =توحیدی
  | زمان سرایش =  
  | قبلی =
  | زبان = فارسی
| بعدی =  
  | تعداد ابیات = ۱۲بیت
  | سال خورشیدی =  
  | منبع =  
  | سال میلادی =
  | سال قمری =  
  | یادداشت =
}}
}}
{{شعر}}


'''هر کسی را به سر هوایی هست''' از اشعار توحیدی مناجاتی شاعر قدیمی [[سیدمحمدعلی ریاضی‌ یزدی]] است. این شعر در قالب غزل و در وزن فاعلاتن مفاعلن فعلن و فضای شعری عرفانی، معنوی در شش دوازده سروده شده است.
== متن شعر ==
{{شعر}}
{{ب|هر کسی را به سر هوایی هست|رو به سویی و دل به جایی هست}}
{{ب|هر کسی را به سر هوایی هست|رو به سویی و دل به جایی هست}}
{{ب|گاه انسان رسد به بن‌بستی|که نه راهی نه رهنمایی هست}}
{{ب|گاه انسان رسد به بن‌بستی|که نه راهی نه رهنمایی هست}}
خط ۳۲: خط ۳۱:
{{ب|این جهان خود به خود نمی‌گردد|که به غیب جهان خدایی هست}}
{{ب|این جهان خود به خود نمی‌گردد|که به غیب جهان خدایی هست}}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
== پانویس ==
== منابع ==
[[رده:اشعار مناجات]]
[[رده:اشعار توحیدی]]
[[رده:شعرهای کهن]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۳۰ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۱۴

هر کسی را به سر هوایی هست از
سیدمحمدعلی ریاضی‌ یزدی



در قالب غزل

با وزن فاعلاتن مفاعلن فعلن

موضوع: توحیدی
هر کسی را به سر هوایی هسترو به سویی و دل به جایی هست
گاه انسان رسد به بن‌بستیکه نه راهی نه رهنمایی هست
نه غباری ز گَرد قافله‌اینه نشانی ز نقش پایی هست
نه ز یاران و رفتگان خبرینه پیامی ز آشنایی هست
از کران تا کران، افق تاریکنه بدایت نه انتهایی هست
جاده پر پیچ و غیر ظلمت هیچوه چه وحشت‌فزا فضایی هست
دو دلی، اضطراب، ظلمت شبگم شدن را عجب بلایی هست
ناگهان مژده آورد هُدهُدکه سلیمانی و سبایی هست
هاتفی مژده‌ام سرود از غیبگوش جان باز کن صدایی هست
از گره‌های کار بسته مترسکه به عالم گره‌گشایی هست
وحشتی از خروش موج مکنکه در این بحر، ناخدایی هست
این جهان خود به خود نمی‌گرددکه به غیب جهان خدایی هست