عالم تمام نوحه کنان از برای کیست: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(یک نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط یک کاربر دیگر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{ | {{سرصفحه شعر | ||
| | | مطلع=عالم تمام نوحه کنان از برای کیست | ||
| | | نام شعر= | ||
| | | شاعر = حزین لاهیجی | ||
| | | مصحح = | ||
| | | بخشی از دیوان = | ||
| قالب =غزل قصیده | | بخشی از مجموعه اشعار = | ||
| وزن =مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن | |قالب =غزل قصیده | ||
| موضوع =امام حسین(ع) | |وزن = مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن | ||
| | |موضوع =امام حسین(ع) | ||
| | | قبلی = | ||
| | | بعدی = | ||
| | | سال خورشیدی = | ||
| | | سال میلادی = | ||
| سال قمری = | |||
| یادداشت = | |||
}} | }} | ||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب|عالم تمام نوحه کنان از برای کیست؟|دوران سیاهپوش چنین در عزای کیست؟}} | {{ب|عالم تمام نوحه کنان از برای کیست؟|دوران سیاهپوش چنین در عزای کیست؟}} | ||
خط ۹۲: | خط ۹۰: | ||
{{ب|روح رسول از غم این غصه خون گریست |جان بتول زار چه گویم که چون گریست}} | {{ب|روح رسول از غم این غصه خون گریست |جان بتول زار چه گویم که چون گریست}} | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
نسخهٔ کنونی تا ۹ مارس ۲۰۲۴، ساعت ۱۴:۰۷
عالم تمام نوحه کنان از برای کیستاز حزین لاهیجیدر قالب غزل قصیدهبا وزن مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلنموضوع: امام حسین(ع) |
عالم تمام نوحه کنان از برای کیست؟ | دوران سیاهپوش چنین در عزای کیست؟ | |
نیلی چراست خیمۀ نه توی آسمان؟ | جیب افق دریده ز دست جفای کیست؟ | |
از غم سیاه شد در و دیوار روزگار | این تیره فام غمکده، ماتم سرای کیست؟ | |
خون شفق به چهرۀ ایام ریختند | گلهای این چمن دگر از خار پای کیست؟ | |
خون در تنی نماند و همان گریه در تلاش | پیچیده در گلو نفس، های های کیست؟ | |
بر کف نهادهاند جهانی متاع جان | دعوی همان به جاست، مگر خونبهای کیست؟ | |
سرتاسر سپهر پر از دود و ماتم است | آخر خبر کنید که اینها برای کیست؟ | |
گویا مصیبت همه دلهای مبتلاست | یعنی عزای شاه شهیدان کربلاست | |
آن شهسوار معرکۀ کربلا حسین | مهمان نو رسیدۀ دشت بلا حسین | |
گلدستۀ بهار امامت به باغ دین | آن نخل ناز پرور لطف خدا حسین | |
آن خو، به ناز کردۀ آغوش جبرئیل | آن پارۀ دل و جگر مصطفا، حسین | |
آن نور دیدۀ دل زهرا و مرتضی | یعنی برادر حسن مجتبا حسین | |
افتاده در میانۀ بیگانگان دین | بی غمگسار و بی کس و بی آشنا حسین | |
شخص حیا و خستۀ خصمان بی حیا | کان وفا و کشتۀ تیغ جفا حسین | |
از کوفیان ناکس و از شامیان دون | در کربلا نشانۀ تیر بلا حسین | |
از دشمنان شکسته به دل خار صد جفا | وز دوستان ندیده نسیم وفا حسین | |
آنکه جفای دشمن و اینک وفای دوست | بی بهر هم ز دشمن و هم دوست یا حسین | |
زین درد، پای عشرت دنیا به خواب رفت | این گرد تا به آینۀ آفتاب رفت | |
هر سال تازه خون شهیدان کربلا | چون لاله میدمد ز بیابان کربلا | |
این تازهتر که میرود از چشم ما برون | خونی که خوردهاند یتیمان کربلا | |
آمد فرود و جمله به دلهای ما نشست | گردی که شد بلند به میدان کربلا | |
این باغبان که بود که ناداده آب، چید | چندین گل شکفته ز بستان کربلا؟ | |
داد آن گلی که بود گل دامن رسول | دامن به دست خار بیابان کربلا | |
آبی که دیو و دد همه چون شیر میخورند | آل پیمبر از دم شمشیر میخورند | |
از موج گریه، کشتی طاقت تباه شد | وز دود آه، خانۀ دلها سیاه شد | |
تا بود در جگر نم خون، وقف گریه شد | تا بود در درون نفسی، صرف آه شد | |
تنها نه گرد غصه به آدم رسید و بس | این غم غبار آینۀ مهر و ماه شد | |
پیغام درد تا برساند به شرق و غرب | پیک سرشک، هر طرفی رو به راه شد | |
ایام تیره شد چو محرم فرارسید | این ماه داغ ناصیۀ سال و ماه شد | |
هرکس که گریه کرد درین مه ز سوز دل | جبریل شد ضمان که بری از گناه شد | |
در گریه کوش تا بتوانی که در خور است | عذر گناه عمر ابد دیدۀ تر است | |
فریاد از دمی که شهنشاه دین پناه | در بر سلاح جنگ فروزان چو برق آه | |
آمد برون ز خیمه، وداع حرم نمود | با خیل درد و حسرت و با خیل اشک و آه | |
بی اهتمام حضرت او اهل بیت شرع | چون شرع در زمانۀ ما مانده بی پناه | |
این یک نشسته در گل اشک از هجوم درد | آن یک فتاده از سر حسرت به خاک راه | |
اشک یکی گذشته ز ماهی از این ستم | آه یکی رسیده از این غصه تا به ماه | |
زین سوی شه ز خون جگر گشته سرخ روی | زان سوی مانده خصم سیه کار، روسیاه | |
چشمی به سوی دشمن و چشمی به سوی دوست | پایی به ره نهاده و پایی به بارگاه | |
غیرت کشیده گوشۀ خاطر به دفع خصم | حیرت گرفته این طرفش دامن نگاه | |
پایش رکاب خواهش و دستش عنان طلب | تن در کشاکش حرم و دل به حربگاه | |
بگرفت دامن شه دین، بانوی حرم | فریاد برکشید که ای شاه محترم | |
کای اهل بیت چون سوی یثرب گذر کنید | اول گذر به تربت خیرالبشر کنید | |
پیغام من بس است بدان روضه این قدر | کاین خاک را به یاد من از گریه تر کنید | |
آنگه به سوی تربت زهرا روید زار | آن جا برای من کف خاکی به سر کنید | |
وانگه روید بر سر خاک برادرم | آن سرمه را به نیت من در بصر کنید | |
وانگه به آه و نالۀ جانسوز دل گسل | احباب را ز واقعۀ ما خبر کنید | |
گویید: کان غریب دیار جفا، حسین | گردید کشته، چارۀ کار دگر کنید | |
ای دوستان، چو نام لب خشک من برید | بر یاد من ز خون جگر، دیده تر کنید | |
هر گه کنید یاد لب چون عقیق من | از اشک دیده دامن خود پر گهر کنید | |
هر ماتمی که تا به قیامت فرارسد | در صبر آن به واقعۀ من نظر کنید | |
در محنت مصیبت دور و دراز من | هر محنتی که روی دهد مختصر کنید | |
از شیونی که در حرم آنگه بلند شد | دلهای قدسیان همگی دردمند شد | |
بعد از وداع کان شرف خاندان و آل | آهنگ راه کرد سوی معرض قتال | |
ذوق شهادتش به سر افتاد در شتاب | با شوق در کشاکش و با صبر در جدال | |
در بر کشیده آن طرفش شوق باب و جد | دامن کشیده این طرف اندیشۀ عیال | |
تیغی چو برق در کف و تنها چو آفتاب | چون تیغ رو نهاد بدان لشکر ضلال | |
ناگه ز خیمههای حرم بیشتر ز حد | آمد صدای ناله و افغان به گوش حال | |
رگشت شاه دین و بپرسید حال چیست؟ | گفتند ناگهان که فلان طفل خردسال | |
از قحط آب گشته چو ماهی به روی خاک | وز ضعف تشنگی شده چون پیکر هلال | |
بگریست شاه و بستدش از دایه بعد از آن | آورد در برابر آن قوم بد فعال | |
گفت ای گروه بدکنش، این طفل بی گناه | از تشنگی چو مو شده، از خستگی چو نال | |
آبی که کردهاید به من بی سبب حرام | یک قطره زان کنید بدین بی گنه حلال | |
پس ناکسی ز چشمۀ پیکان خون چگان | آبی به حلق تشنۀ او ریخت بی گمان | |
رفتی و داغ بر دل پرغم گذاشتی | ما را به روز تیرۀ ماتم گذاشتی | |
رفتی تو شاد و در بر ما تیره کوکبان | یک دل رها نکردی و صد غم گذاشتی | |
رفتی ز سال و مه چو شب قدر در حجاب | وین تیرگی به ماه محرم گذاشتی | |
رفتی ز بحر غصۀ دیرینه بر کنار | ما را غریق اشک دمادم گذاشتی | |
جن و ملک ز هجر تو در گریهاند و سوز | تنها نه داغ بر دل آدم گذاشتی | |
رفتی و روزگار یتیمان خویش را | چون موی خویش، تیره و درهم گذاشتی | |
ما را به دست لشکر دشمن، غریب و خوار | بی غمگسار و مونس و همدم گذاشتی | |
بود اهل بیت را به تو دل خوش ز هر ستم | خوش بر جراحت همه مرهم گذاشتی | |
روح رسول از غم این غصه خون گریست | جان بتول زار چه گویم که چون گریست |