مردآفرین روزگار: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی تراث
خط ۲: خط ۲:


== معرفی ==
== معرفی ==
شعر مرد آفرین روزگار اثر [[عمان سامانی]] (۱۲۵۸-۱۳۲۲ق) ملقب به [[«تاج الشعراء»]] و متخلص به «عمان» است.این ش کهن مرثیه با موضوع وداع امام حسین(ع) با [[حضرت زینب(س)]] در روز [[عاشورا]] در قالب [[مثنوی]] با وزن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن است.
شعر مرد آفرین روزگار اثر [[عمان سامانی]] (۱۲۵۸-۱۳۲۲ق) ملقب به تاج الشعراء و متخلص به عمان است.این شعر مرثیه با موضوع وداع امام حسین(ع) با [[حضرت زینب(س)]] در روز [[عاشورا]] در قالب [[مثنوی]] با وزن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن است.


== متن شعر ==
== متن شعر ==
خط ۲۰: خط ۲۰:
{{ب|جانِ خواهر! در غمم زاری مکن|با صدا بهرم عزاداری مکن}}
{{ب|جانِ خواهر! در غمم زاری مکن|با صدا بهرم عزاداری مکن}}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
== اشعار دیگر شاعر ==
عمان سامانی شعرهای زیادی دارد شعر دیگری از وی راجع به [[حر بن یزید ریاحی]] با مطلع [[«دوش گفتم با حریفی با خبر»]] است.
{{شعر}}
{{ب|دوش گفتم با حریفی با خبر|کاندرین مطلب مرا شو؛ راهبر}}
{{پایان شعر}}
==بانویس ==
== منابع ==

نسخهٔ ‏۳۱ مهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۳:۵۱

مردآفرین روزگار قصیده‌ای از عمان سامانی از شاعران شیعه قرن سیزدهم هجری شمسی است. این شعر درباره امام حسین(ع) سروده شده است. بیت ابتدایی با مطلع «زن مگو مرد آفرین روزگار» آغاز شده است.

معرفی

شعر مرد آفرین روزگار اثر عمان سامانی (۱۲۵۸-۱۳۲۲ق) ملقب به تاج الشعراء و متخلص به عمان است.این شعر مرثیه با موضوع وداع امام حسین(ع) با حضرت زینب(س) در روز عاشورا در قالب مثنوی با وزن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن است.

متن شعر

خواهرش بر سینه و بر سر زنانرفت تا گیرد برادر را عنان
زن مگو، مردآفرینِ روزگارزن مگو، بِنتُ‌الجَلال، اُختُ‌الوقار
زن مگو، خاکِ درش نقش جبینزن مگو، دست خدا در آستین
سیل اشکش بست بر شه، راه رادود آهش کرد حیران، شاه را
در قفای شاه رفتی هر زمانبانگ «مهلاً مهلاً»اش، بر آسمان
کای سوار سرگران! کم کن شتابجان من لختی سبک‎‌تر زن رکاب
تا ببوسم آن رخِ دل‌جوی توتا ببویم آن شکنج موی تو
پس زِ جان بر خواهر استقبال کردتا رُخش بوسد، الف را دال کرد
هم‌چو جانِ خود، در آغوشش کشیداین‌ سخن، آهسته بر گوشش کشید
کای عنان‌گیرِ من! آیا زینبی؟یا که آه دردمندان در شبی؟
پیش پای شوق، زنجیری مکنراه عشق است این، عنان‌گیری مکن
با تو هستم جان خواهر! هم‌سفر!تو به پا این راه کوبی، من به سر
جانِ خواهر! در غمم زاری مکنبا صدا بهرم عزاداری مکن