فهم کن گر مؤمنی فضل امیرالمؤمنین: تفاوت میان نسخه‌ها

    از ویکی تراث
    بدون خلاصۀ ویرایش
    بدون خلاصۀ ویرایش
    خط ۱: خط ۱:
    {{سرصفحه
    | عنوان =
    | مؤلف = [[ابوالحسن کسایی مروزی]]
    | مؤلف۲ =
    | مصحح =
    | مصحح۲ =
    | مترجم =
    | مترجم۲ =
    | قسمت =
    | قبلی =
    | بعدی =
    | سال خورشیدی = <!-- فقط سال را بدون پسوند وارد کنید -->
    | سال میلادی = <!-- فقط سال را بدون پسوند وارد کنید -->
    | سال قمری = <!-- فقط سال را بدون پسوند وارد کنید -->
    | یادداشت =
    }}


    {{جعبه اطلاعات شعر
    {{جعبه اطلاعات شعر

    نسخهٔ ‏۳۱ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۲۳:۵۴

    فهم کن گر مؤمنی فضل امیرالمؤمنین
    اطلاعات شعر
    نام شعرفهم کن گر مؤمنی فضل امیرالمؤمنین
    نام شاعرکسایی
    قالبقصیده
    وزنفاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعل
    موضوعاملم علی(ع)
    مناسبتمدح
    زبانفارسی
    تعداد ابیات۲۳بیت
    منبعhttps://ganjoor.net/kesayee/divank/sh39


    ابوالحسن کسایی مروزی:


    فهم کن گر مؤمنی فضل امیرالمؤمنین

    فضل حیدر ، شیر یزدان ، مرتضای پاکدین

    فضل آن کس کز پیمبر بگذری فاضل تر اوست

    فضل آن رکن مسلمانی ، امام المتّقین

    فضل زین الاصفیا ، داماد فخر انبیا

    کآفریدش خالق خلق آفرین از آفرین

    ای نواصب ، گر ندانی فضل سرّ ذوالجلال

    آیت قربی نگه کن و آن ِ اصحاب الیمین

    قل «تعالوا ندع» بر خوان ، ور ندانی گوش دار

    لعنت یزدان ببین از «نبتهل» تا کاذبین

    لا فتی الّا علی برخوان و تفسیرش بدان

    یا که گفت و یا که داند گفت جز روح الامین ؟

    آن نبی ، وز انبیا کس نی به علم او را نظر

    وین ولی ، وز اولیا کس نی به فضل او را قرین

    آن چراغ عالم آمد ، وز همه عالم بدیع

    وین امام امت آمد ، وز همه امت گزین

    آن قوام علم و حکمت چون مبارک پی قوام

    وین معین دین و دنیا ، وز منازل بی معین

    از مُتابع گشتن او حور یابی یا بهشت

    وز مخالف گشتن او ویل یابی با انین

    ای به دست دیو ملعون سال و مه مانده اسیر

    تکیه کرده بر گمان ، برگشته از عین الیقین

    گر نجات خویش خواهی ، در سفینه نوح شو

    چند باشی چون رهی تو بینوای دل رهین

    دامن اولاد حیدر گیر و از طوفان مترس

    گرد کشتی گیر و بنشان این فزع اندر پسین

    گر نیاسایی تو هرگز ، روزه نگشایی به روز ،

    وز نماز شب همیدون ریش گردانی جبین ،

    بی تولّا بر علی و آل او دوزخ تو راست

    خوار و بی تسلیمی از تسنیم و از خلد برین

    هر کسی کو دل به نقص مرتضی معیوب کرد

    نیست آن کس بر دل پیغمبر مکّی مکین

    ای به کرسی بر ، نشسته آیت الکرسی به دست

    نیش زنبوران نگه کن پیش خان انگبین

    گر به تخت و گاه و کرسی غرّه خواهی گشت ، خیز

    سجده کن کرسی گران را در نگارستان چین

    سیصد و هفتاد سال از وقت پیغمبر گذشت

    سیر شد منبر ز نام و خوی تگسین و تگین

    منبری کآلوده گشت از پای مروان و یزید

    حق صادق کی شناسد وانِ زین العابدین ؟

    مرتضی و آل او با ما چه کردند از جفا

    یا چه خلعت یافتیم از معتصم یا مستعین ؟

    کان همه مقتول و مسموم اند و مجروح از جهان

    وین همه میمون و منصورند امیرالفاسقین

    ای کسایی ، هیچ مندیش از نواصب وز عدو

    تا چنین گویی مناقب دل چرا داری حزین ؟[۱]



    پانویس