دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نشد: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی تراث
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
{{جعبه اطلاعات شعر
{{سرصفحه
  | عنوان =دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نشد
| مطلع=
  | تصویر =  
  | نام شعر=دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نشد
  | توضیح تصویر =  
  | شاعر = فواد کرمانی
  | نام شعر =قیامت برخاست
  | مصحح =  
| نام شاعر =فواد کرمانی
  | بخشی از دیوان =
  | قالب =غزل
  |قالب =غزل
  | وزن = فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
  |وزن = فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
  | موضوع =امام حسین(ع)
  |موضوع = امام حسین(ع)
  | مناسبت =مرثیه
  | قبلی =
  | زمان سرایش = معاصر
| بعدی =  
  | زبان = فارسی
  | سال خورشیدی =  
  | تعداد ابیات =۷بیت
  | سال میلادی =
  | منبع = خون تو پایان نداشت
  | سال قمری =  
  | یادداشت =
}}
}}


'''دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نشد''' اثر شعری از [[فواد کرمانی]] است. این شعر در قالب غزل و در گونه مرثیه با وزن فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن است. این شعر در هفت بیت درباره امام حسین(ع) سروده شده است.
==متن شعر==
{{شعر}}
{{شعر}}
{{ب|قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست|با قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست}}
{{ب|قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست|با قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست}}
خط ۲۷: خط ۲۵:
{{ب|رفت بر عرشهٔ نی تا سرت، ای عرش خدا|کرسی و لوح و قلم، بهر عزای تو به‌ پاست}}
{{ب|رفت بر عرشهٔ نی تا سرت، ای عرش خدا|کرسی و لوح و قلم، بهر عزای تو به‌ پاست}}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
==پانویس==
خون تو پایان نداشت
دیوان فواد صفحه۱۷۸
==منابع==
[[رده:شعر با موضوع امام حسین(ع)]]
[[رده:اشعار عاشورایی]]
[[رده:شعرهای کهن]]
[[رده:شعر در قالب غزل]]

نسخهٔ ‏۲۸ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۳۴

دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نشد از
فواد کرمانی



در قالب غزل

با وزن فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

موضوع: امام حسین(ع)


قامتت را چو قضا بهر شهادت آراستبا قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست
دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نشدآری آن جلوه که فانی نشود نور خداست
نه بقا کرد ستمگر، نه به جا ماند ستمظالم از دست شد و پایهٔ مظلوم به‌جاست
زنده را زنده نخوانند که مرگ از پی اوستبلکه زنده‌ست شهیدی که حیاتش ز قفاست
دولت آن یافت که در پای تو سر داد ولیاین قبا، راست نه بر قامت هر بی‌سر و پاست
تو در اول سر و جان باختی اندر ره عشقتا بدانند خلایق که فنا شرط بقاست
رفت بر عرشهٔ نی تا سرت، ای عرش خداکرسی و لوح و قلم، بهر عزای تو به‌ پاست