شبیه کوه پابرجایم و چون رود سیّالم | | به سویت میدوم با کودکانی که به دنبالم |
تمام ابرها بر شانۀ من گریه میکردند | | گرفتم آسمان خسته را زیر پر و بالم |
نمیدانی چطور آرام کردم کودکانت را | | گرفتم قطرههای اشک را با گوشۀ شالم |
ببین بر چهرۀ من ردّ پای باد و باران را | | ببین بیعمر نوح امروز، بانویی کهنسالم |
نشد لبریز در طوفان غمها کاسۀ صبرم | | به آن پروردگاری که خبر دارد از احوالم |
اگر عمری بماند تا کنارت سیر بنشینم | | برایت شرح خواهم داد از اندوه چهل سالم |
میان رفت و آمدهای قایقهای سرگردان | | به غیر از کشتیات راه نجاتی نیست در عالم |