خاک خون آغشته لب تشنگان کربلاست
اطلاعات شعر | |
---|---|
نام شاعر | سلمان ساوجی |
قالب | قصیده |
وزن | فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن |
موضوع | امام حسین(ع) |
زبان | فارسی |
تعداد ابیات | ۳۶ بیت |
خاک خون آغشته لب تشنگان کربلاست شعری آیینی از شاعر قرن هشتم، سلمان ساوجی درباره امام حسین(ع) است. این شعر در قالب قصیده که در سی و شش بیت سروده شده است. وزن این شعر فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن و در گونه مرثیه است.
متن شعر
خاک خون آغشته لب تشنگان کربلاست | آخر ای چشم بلابین جوی خون بارت کجاست؟ | |
جز به چشم و چهره مسپر خاک این ره، کان همه | نرگس چشم و گل رخسار آل مصطفاست | |
ای دل بیصبر من آرام گیر اینجا دمی | کاندر اینجا منزل آرام جان مرتضاست | |
این سواد خوابگاه قرهالعین علی است | وین حریم بارگاه کعبه عز و علاست | |
روضه پاک حسین است این که مشک زلف حور | خویشتن را بسته بر جاروب این جنت سراست | |
شمع عالم تاب عیسی را درین دیر کهن | هر صباح از پرتو قندیل زرینش ضیاست | |
زاب چشم زایران روضهاش «طوبی لهم» | شاخ طوبی را به جنت قوت نشو و نماست | |
مهبط انوار عزت، مظهر اسرار لطف | منزل آیات رحمت، مشهد آل عباست | |
ای که زوار ملایک را جنابت مقصد است | وی که مجموع خلایق را ضمیرت پیشواست | |
نعل شبرنگ تو گوش عرشیان را گوشوار | گرد نعلین تو چشم روشنان را توتیاست | |
صفحه تیغ زبانت عاری از عیب خلاف | روی مرات ضمیر صافی از رنگ ریاست | |
ناری از نور جبینت، شمع تابان صباح | تاری از لطف سیاهت، خط مشکین مساست | |
نا سزایی کاتش قهر تو در وی شعله زد | تا قیامت هیمه دوزخ شد و اینش سزاست | |
بهره جز آتش چه دارد هر که سر برد به تیغ؟ | خاصه شمعی را که او چشم و چراغ انبیاست | |
هر سگی کز روبهی با شیر یزدان پنجه زد | گر خود او آهوی تاتارست، در اصلش خطاست | |
تا نهان شد آفتاب طلعتت در زیر خاک | هر سحر پیراهن شب در بر گیتی قباست | |
در حق باب شما آمد «علی بابها» | هر کجا فضلی درین باب است، در باب شماست | |
تا صبا از سر خاک عنبرینت برد بوی | عاشق او شد به صد دل زین سبب نامش صباست | |
هر کس از باطل به جایی التجایی میکند | زان میان ما را جناب آل حیدر ملتجاست | |
کوری چشم مخالف، من حسینی مذهبم | راه حق این است و نتوانم نهفتن راه راست | |
ای چو دریا خشک لب، لب تشنگان رحمتیم | آب رویی ده به ما کاب همه عالمتر است | |
خواهشت آب است و ما میآوریم اینک به چشم | خاکسار آنکس که با دریا به آبش ماجراست | |
بر لب رود علی، تا آب دلجوی فرات | بسته شد زان روز باز افتاده آب از چشمهاست | |
جوهر آب فرات از خون پاکان گشت لعل | این زمان آن آب خونین همچنان در چشم ماست | |
سنگها بر سینه کوبان، جامها در نیل عرق | میرود نالان فرات، آری ازین غم در عزاست | |
آب کف بر روی ازین غم میزند، لیکن چه سود؟ | کف زدن بر سر کنون کاندر کفش باد هواست | |
یا امام المتقین! ما مفلسان طاعتیم | یک قبولت صد چو ما را تا ابد برگ و نواست | |
یا شفیع المذنبین! در خشکسال رحمتیم | زابر احسان تو ما را چشم باران عطاست | |
یا امیر المومنین! عام است خوان رحمتت | مستحق بینوا را بر درت گوش صلاست | |
یا امام المسلمین! از ما عنایت وا مگیر | خود تو میدانی که سلمان بنده آل عباست | |
نسبت من با شما اکنون درین ابیات نیست | مصطفی فرمود سلمان هم زاهل بیت ماست | |
روضهات را من هوادارم بجان قندیلوار | آتشین دل در برم دایم معلق زین هواست | |
خدمتی لایق نمیآید ز من بهر نثار | خردهای آوردهام وان در منظوم ثناست | |
هرکسی را دست بر چیزی، و ما را بر دعا | رد مکن چون دست این درویش مسکین بر دعاست | |
یا ابا عبدالله! از لطف تو حاجات همه | چون روا شد حاجت ما گر برآید هم رواست |