سر میگذارد آسمان بر آستانت | | غرقیم در دریای لطف بیکرانت |
محبوبتر از هر کسی نزد رسولی | | آغوش او همواره میشد میزبانت |
چون مادری دلسوز، مرهم مینشاندی | | بر زخم او با دستهای مهربانت |
نور پدر وقتی که شد خاموش دیگر، | | تاریک شد، تاریکِ تاریک آسمانت |
حق علی را غصب کردند و پس از آن | | انداختند آتش به جان آشیانت |
میسوختی در شعلههای کینههاشان | | آه از دلت آه از دل آتشفشانت |
با دستهای بسته حیدر را که بردند | | با چشم خود انگار دیدی رفت جانت |
پشت سر حیدر خودت را میکشاندی | | آه از تن مجروح و از اشک روانت |
هجده بهار از عمر تو تنها گذشت آه | | ناگاه دیدی میرسد فصل خزانت |
پیچید در خانه برای آخرین بار | | بوی تنور داغ و بوی عطر نانت |
بانو تو حتی بعد از اینکه پر کشیدی | | بودی به فکر کودکان نیمهجانت |
بند کفن وا شد تو با مهری فراوان | | آغوش وا کردی به روی کودکانت |
آن کودکانی که پس از تو رنج دیدند | | ای کاش پایان داشت اینجا داستانت |
یا لااقل بانو نمیرفتی تو ای کاش | | آن روز در گودال با قدّ کمانت |
دیدی حسینت را که تنها و غریب است | | دیدی که غرق خون شده اینک جوانت |
با ناله تا گفتی بُنَیَّ عرش لرزید | | عالم همه حیران شد از صبر و توانت |
گفتی که آبت هم ندادند، آسمان سوخت | | وقتی شنید این واژهها را از زبانت |