مسلم اول شه مردان علی
اطلاعات شعر | |
---|---|
نام شاعر | اقبال لاهوری |
قالب | غزل |
وزن | مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن |
موضوع | امیرالمومنین(ع) |
مناسبت | مدح |
زبان | فارسی |
تعداد ابیات | ۳۷بیت |
مسلم اول شه مردان علی را شاعر قدیمی اقبال لاهوری درباره مدح امیرالمومنین(ع) در قالب غزل در سی و هفت بیت سروده است. این قصیده در وزن مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن است.
متن شعر
مسلم اول شه مردان علی | عشق را سرمایه ی ایمان علی | |
از ولای دودمانش زنده ام | در جهان مثل گهر تابنده ام | |
نرگسم وارفته ی نظاره ام | در خیابانش چو بو آواره ام | |
زمزم ار جوشد ز خاک من ازوست | می اگر ریزد ز تاک من ازوست | |
خاکم و از مهر او آئینه ام | می توان دیدن نوا در سینه ام | |
از رخ او فال پیغمبر گرفت | ملت حق از شکوهش فر گرفت | |
قوت دین مبین فرموده اش | کائنات آئین پذیر از دوده اش | |
مرسل حق کرد نامش بوتراب | حق «یدالله» خواند در ام الکتاب | |
هر که دانای رموز زندگیست | سر اسمای علی داند که چیست | |
خاک تاریکی که نام او تن است | عقل از بیداد او در شیون است | |
فکر گردون رس زمین پیما ازو | چشم کور و گوش ناشنوا ازو | |
از هوس تیغ دو رو دارد بدست | رهروان را دل برین رهزن شکست | |
شیر حق این خاک را تسخیر کرد | این گل تاریک را اکسیر کرد | |
مرتضی کز تیغ او حق روشن است | بوتراب از فتح اقلیم تن است | |
مرد کشور گیر از کراری است | گوهرش را آبرو خودداری است | |
هر که در آفاق گردد بوتراب | باز گرداند ز مغرب آفتاب | |
هر که زین بر مرکب تن تنگ بست | چون نگین بر خاتم دولت نشست | |
زیر پاش اینجا شکوه خیبر است | دست او آنجا قسیم کوثر است | |
از خود آگاهی یداللهی کند | از یداللهی شهنشاهی کند | |
ذات او دروازه ی شهر علوم | زیر فرمانش حجاز و چین و روم | |
حکمران باید شدن بر خاک خویش | تا می روشن خوری از تاک خویش | |
خاک گشتن مذهب پروانگیست | خاک را اب شو که این مردانگیست | |
سنگ شو ای همچو گل نازک بدن | تا شوی بنیاد دیوار چمن | |
از گل خود آدمی تعمیر کن | آدمی را عالمی تعمیر کن | |
گر بنا سازی نه دیوار و دری | خشت از خاک تو بندد دیگری | |
ای ز جور چرخ ناهنجار تنگ | ام تو فریادی بیداد سنگ | |
ناله و فریاد و ماتم تا کجا؟ | سینه کوبیهای پیهم تا کجا؟ | |
در عمل پوشیده مضمون حیات | لذت تخلیق قانون حیات | |
خیز و خلاق جهان تازه شو | شعله در بر کن خلیل آوازه شو | |
با جهان نامساعد ساختن | هست در میدان سپر انداختن | |
مرد خودداری که باشد پخته کار | با مزاج او بسازد روزگار | |
گر نسازد با مزاج او جهان | می شود جنگ آزما با آسمان | |
بر کند بنیاد موجودات را | می دهد ترکیب نو ذرات را | |
گردش ایام را برهم زند | چرخ نیلی فام را برهم زند | |
می کند از قوت خود آشکار | روزگار نو که باشد سازگار | |
در جهان نتوان اگر مردانه زیست | همچو مردان جان سپردن زندگیست | |
آزماید صاحب قلب سلیم | زور خود را از مهمات عظیم | |
عشق با دشوار ورزیدن خوشست | چون خلیل از شعله گلچیدن خوشست |