تا نگوید یا علی، گردون نخیزد از زمین
صائب تبریزی:
ای سواد عنبرین فامت سویدای زمین | مغز خاک از نهکت مشکین لباست خوشه چین | |
موجه ای از ریگ صحرایت صراط المستقیم | رشته ای از تار و پود جامه ات حبل المتین | |
غنچه پژمرده ای از لاله زارت شمع طور | قطره افسرده ای از زمزمت در ثمین | |
در بیابان طلب یک العطش گوی تو خضر | در حریم قدس یک پروانه ات روح الامین | |
مصرع برجسته ای دیوان موجودات را | از حجر اینک نشان انتخابت بر جبین | |
میهمانداری به الوانهای نعمت خلق را | چون خلیل الله داری هر طرف صد خوشه چین | |
طاق ابروی ترا تا دست قدرت نقش بست | قامت افلاک خم شد، راست شد پشت زمین | |
مردم چشم جهان بین سپهر اخضری | جای حیرت نیست گر باشد لباست عنبرین | |
شش جهت چون خانه زنبور پرغوغای توست | کهکشان از نوشخند توست جوی انگبین | |
عالم اسباب را از طاق دل افکنده ای | نیست نقش بوریا در خانه ات مسندنشین | |
تا به کف نگرفته بود از سایه ات رطل گران | در کشاکش بود از خمیازه رگهای زمین | |
با صفای جبهه صاف تو از کم مایگی | چون دروغ راست مانندست صبح راستین | |
آب شوری در قدح داری و از جوش سخا | می کنی تکلیف خلق اولین و آخرین | |
از ثبات مقدم خود عذرخواهی می کنی | پای عصیان هر که را لغزید از اهل زمین | |
روی عالم را ز برگ لاله داری سُرختر | گر چه خود چون داغ می پوشی لباس عنبرین | |
بوسه در یاقوت خوبان دارد آتش زیر پا | بر امیدِ آن که خدّام ترا بوسد زمین | |
گرد فانوس تو گشتن کار هر پروانه نیست | نقش دیوارست اینجا شهپر روح الامین | |
تا ز دامنگیریت کوته نماند هیچ دست | می کشی چون پرتو خورشید دامن بر زمین | |
هر گنهکاری که زد بر دامن پاک تو دست | گرد عصیان پاک کردی از رخش با آستین | |
ساغر لبریز رحمت را تو زمزم کرده ای | چون به رحمت ننگری در سینه های آتشین؟ | |
تا به روی خاک تردامن نیفتد سایه ات | پهن سازد هر سحر خورشید دامن بر زمین | |
تا شبستان فنا جایی ناستد چون شرر | گر به روی آتش دوزخ فشانی آستین | |
انبیا چندین چه می کوشند در تعمیر تو؟ | گنج رحمت نیست گر در زیر دیوارت دفین | |
در هوای حسن شورانگیز آب زمزمت | جمله از سر رفت دیگ مغزهای آتشین | |
نیستی گر مهردار رحمت پروردگار | چون نگین بهر چه داری این سیاهی بر جبین؟ | |
هست اسماعیل یک قربانی لاغر ترا | کز نم خونش نکردی لاله گون روی زمین | |
گر زبان ناوددانت چون قلم میداشت شق | پاک می شد از غبار معصیت روی زمین | |
تا در تکلیف بر روی جهان واکرده ای | در پسِ در مانده است از شرم، فردوس برین | |
در حریم جنت آسای تو اهل دید را | در نظر می آید از هر شمع جوی انگبین | |
ناودان گوهر افشانت ز رحمت آیه ای است | از حریم لطف نازل گشته در شان زمین | |
گر نِهای روشنگر آیینه دلها، چرا | جامه و دست و رخت پیوسته باشد عنبرین؟ | |
ایمنند از آتشِ دوزخ پرستاران تو | حق گزاری شیوه توست ای بهشتِ هشتمین | |
غفلت و نسیان ندارد بر مقیمان تو دست | برنچیند دانه ای بی ذکر، مرغی از زمین | |
هیچ کس ناخوانده نتواند به بزمت آمدن | چون در رحمت نداری گر چه دربان در کمین | |
می زنی یک ماه دامن بر میان در عرض سال | می دهی سامان کار اولین و آخرین | |
هیچ تعریفی ترا زین بِه نمی دانم که شد | در تو پیدا گوهر پاک امیرالمؤمنین | |
بهترین خلق بعد از بهترینِ انبیا | ابن عم مصطفی داماد خیرالمرسلین | |
تا ابد چون طفلِ بی مادر به خاک افتاده بود | ذوالفقار او نمی برّید اگر نافِ زمین | |
خانه زنبور دل بی شهدِ ایمان مانده بود | گر نمی شد باعث تعمیر او یعسوبِ دین | |
تا نگرداند نظر حیدر، نگردد آسمان | تا نگوید یا علی، گردون نخیزد از زمین | |
در زمان رحمت سرشار عصیان سوز تو | مد آهی می کشد گاهی کرام الکاتبین | |
نقطه بسم اللهی فرقان موجودات را | در سواد توست علم اولین و آخرین | |
شهپرِ رحمت بود هر حرفی از نام علی | این دو شهپر برد عیسی را به چرخ چارمین | |
سرفراز از اول نام تو عرش ذوالجلال | روشن از خورشید رویت نرگس عین الیقین | |
چون لباس کعبه بر اندام بت، زیبنده نیست | جز تو بر شخص دگر نام امیرالمؤمنین |