زنده در هر دو جهان نیست به جز کشته ی دوست

از ویکی تراث
نسخهٔ تاریخ ‏۹ اوت ۲۰۲۳، ساعت ۱۵:۲۲ توسط Eskandari (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «{{جعبه اطلاعات شعر | عنوان =زنده در هر دو جهان نیست به جز کشته ی دوست | تصویر = | توضیح تصویر = | نام شعر =کشته ی دوست | نام شاعر =فواد کرمانی | قالب =غزل قصیده | وزن = | موضوع =امام حسین(ع) | مناسبت =مرثیه | زمان سرایش = معاصر | زبان = فارسی | تعداد ابیا...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
زنده در هر دو جهان نیست به جز کشته ی دوست
اطلاعات شعر
نام شعرکشته ی دوست
نام شاعرفواد کرمانی
قالبغزل قصیده
موضوعامام حسین(ع)
مناسبتمرثیه
زمان سرایشمعاصر
زبانفارسی
تعداد ابیات۲۲بیت


الحق نماز آن به در بی‌نیاز کرد مطلع شعری از فواد کرمانی در گونه مدح و مرثیه درباره امام حسین(ع) است. این شعر در قالب غزل قصیده که در بیست و دو بیت سروده شده است.

متن شعر

زنده در هر دو جهان نیست به جز کشته ی دوستکشته ام کشته ی او را که جهان زنده به اوست
از در دوست در آ، جلوه گه دوست ببینکه رخ دوست نبینی مگر از دیده ی دوست
خضر ما تشنه ی دریا شد و ما تشنه ی ویوین زلال از دل دریاست که ما را به سبوست
چشمه ها چشم مرا هر سر مو از غم توستای که در باغ تنت، چشمه ی خون هر سر موست
پیش ما از همه سو قبله به جز روی تو نیستوجه اللهی و روی تو عیان از همه سوست
تیر باران چو تنت از همه سو گشت حسینسوی حق روی دلت از همه و از همه سوست
گشت از خون تنت کرب و بلا دشت ختناینک از تربت او صورت من غالیه بوست
سجده بر خاک تو شایسته بُود وقت نمازای که از خون جبینت به جبین آب وضوست
هر کریمی نشود کشته بر آزادی خلقجز تو ای زنده که جود و کرمت عادت و خوست
بر لب خشک تو جیحون رود از چشم ترمهر کجا رهگذرم بر لب بحر و لب جوست
زخم شمشیر ندیدم که بدوزند به تیرجز جراحات عروق تو که این گونه رفوست
تشنه اطفال تو در بادیه مردند و هنوزخضر بر چشمه ی خضرای لبت بادیه پوست
ناوکم بر دهن آید، که نگویم به کسیاصغرت را ز کمان، تیر سه پهلو به گلوست
تیغ فولاد کجا، روی لطیف تو کجا؟دل بر آن روی بگرید اگر از آهن و روست
زنده ی جاوید کیست؟ کشته ی شمشیر دوستکآب حیات قلوب از دم شمشیر اوست
گر بشکافی هنوز خاک شهیدان عشقآید از آن کشتگان زمزمه ی دوست دوست
آن که هلاکش نمود ساعد سیمین یارباز به آن ساعدش کشته شدن آرزوست
بنده ی یزدان شناس موت و حیاتش یکی استزانکه به نور خداش، پرورش طبع و خوست
آن شجری را که حق بهر ثمر پروریدبانگ «أنا الحق» زند تا ابد از مغز و پوست
عاشق وارسته را با سر و سامان چه کار؟قصه ی ناموس و عشق، صحبت سنگ و سبوست
عاشق دیدار دوست، اوست که همچون حسینزردی رخسار او، سرخ ز خون گلوست
دوست به شمشیر اگر پاره کند پیکرشمنت شمشیر دوست بر بدنش مو به موست
گر به اسیری برند عترت او دشمنانهر چه ز دشمن بر او، دوست پسندد نکوست
تا بتوانی "فؤاد" در غم او گریه کنبر تو ازین آب رو، نزد خدا آبروست

پانویس

منابع