تا جهان بحر و سخن گوهر و انسان صدفست

از ویکی تراث
نسخهٔ تاریخ ‏۲۰ سپتامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۴۹ توسط Eskandari (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «{{جعبه اطلاعات شعر | عنوان = تا جهان بحر و سخن گوهر و انسان صدفست | تصویر = | توضیح تصویر = | نام شعر = | نام شاعر = بابافغانی شیرازی | قالب = قصیده | وزن = مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن | موضوع = رسول خدا(ص) | مناسبت = | زمان سرایش = | زبان = فارسی | تعداد ا...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
تا جهان بحر و سخن گوهر و انسان صدفست
اطلاعات شعر
نام شاعربابافغانی شیرازی
قالبقصیده
وزنمفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
موضوعرسول خدا(ص)
زبانفارسی
تعداد ابیات۲۲بیت


تا جهان بحر و سخن گوهر و انسان صدفست از اشعار شاعر ایرانی بابافغانی شیرازی است. این شعر در قالب قصیده و در وزن مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن و درباره رسول خدا(ص) در بیست و دو بیت سروده شده است.

متن شعر

الگو:کن فکان امر و قضا حکم و یدالله خطاب

تا جهان بحر و سخن گوهر و انسان صدفستگوهر بحر سخن مدحت شاه نجفست
والی ملک عرب سرور اشراف قریشآنکه تشریف قدومش دو جهان را شرفست
شمع جمعست چو در گوشه ی محراب دعاستآفتابیست فروزنده چو در پیش صفست
نغمه ی مهر علی از دل پر درد شنوکاین نه صوتیست که در زمزمه ی چنگ و دفست
سامع مدح علی باش نه افسانهٔ غیرصدف گوهر شهوار نه جای خزفست
نقد عمری که نه در طاعت او صرف شودگر بود زندگی خضر سراسر تلفست
هر که گردن کشد از بندگی آل علیفی المثل گر پسر نوح بود ناخلفست
ای سرافراز که از گرمی روز عرصاتخلق را سایه ی الطاف عمیمت کنفست
حاصل بحر ازل گوهر یکدانهٔ اوستصورت انجم و اشکال فلک جوش و کفست
قرص خاور صدف گوهر اسرار علیستروشن آن گوهر شهوار که اینش صدفست
علم او نور شناسایی خورشید بقاستسر او آینه ی لو کشف و من عرفست
نشود منبسط از بوی علی گلشن اوحیوانی که دلش بسته ی آب و علفست
گر خسی را بریاست بگزینند خساننتوان در ره او رفت که قول سلفست
فارغ از موت و حیاتم به تمنای علینی ز موتم حذر و نی ز حیاتم شعفست
شمع ایوان تو ایمن زدم باد صباستماه اقبال تو ایمن ز کسوف و کلفست
ذکر تسبیح تو مقبول بود وقت رکوعاز کمان تیر دعای تو روان بر هدفست
بر تو از احمد مختار صلوتست و سلامبر تو از مبدأ فیاض درود و تحفست
قصر اقبال تو جاییست که از رفعت و قدرلمعه ی شمس و قمر پرتو نور غرفست
سوز گفتار فغانی دل کوه آبله ساختاین هنوز از جگر سوخته اش تاب و تفست
تا ز نور نظر سعد برین طاق بلنداختر بخت تو پیوسته ببرج شرفست
سیه از سنگ بلا باد به گرداب اجلروی ادبار یزیدی که چو پشت کشفست

پانویس

منابع