از فرط غم برای منِ تنگْ حوصله | | یارای آن نمانده که بتْوان کنم گله |
از هم اساس عالم امکان چرا نریخت؟ | | روزی که شد به نیزه سر میر قافله |
بر نیزه نزد محمل زینب، سر حسین | | آنسان که مهر و ماه نماید مقابله |
از دود آه اهل سما، تیره شد زمین | | ز افغان ظالمان به فلک رفت، غلغله |
رأس سُرور سینهی زهرا و نوک نی | | بر پشت ناقه بستنِ بیمار و سلسله |
مانند روز حشر، در آن دشت پُر بلا | | یک نیزه آفتاب و زمین داشت، فاصله |
لب تر نکرد، اصغر بیشیرِ خشککام | | الّا ز آب تیر سه پهلوی حرمله |
زینب چو دید، آن سر پُر خون، به نوک نی | | از دست داد طاقت و آرام و حوصله |
سر زد به چوب محمل و خونش ز چهره ریخت | | تا باشدش بر آن سر پُر خون، مشاکله |
آگه نیای که خار مغیلان چه میکند؟ | | با طفل پابرهنه و پای پُر آبله |
فایض گذشت زآن شه و باقی است تا به حشر | | بر روی زادگان خطا، داغ باطله |