امشـب بـه مـلایک خبری تازه رسیده

از ویکی تراث
نسخهٔ تاریخ ‏۱۱ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۲۲:۱۳ توسط E Amini (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «{{شعر}} {{ب|امشـب بـه مـلایک خبری تازه رسیده|لبخنـد نجـات از نـفس صبـح دمیـده}} {{ب|شیطان عوض جامه دل خویش دریده|اوصـاف خـدا از دهـن بت که شنیده}} {{ب|یک صبحدم و این همه اعیاد که دیده|اعیاد خدا گشته از ایـن صبح پدیدار}} {{پایان شعر}} {{شعر}} {{ب|ای بحـر تجـ...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
امشـب بـه مـلایک خبری تازه رسیدهلبخنـد نجـات از نـفس صبـح دمیـده
شیطان عوض جامه دل خویش دریدهاوصـاف خـدا از دهـن بت که شنیده
یک صبحدم و این همه اعیاد که دیدهاعیاد خدا گشته از ایـن صبح پدیدار
ای بحـر تجـلا! گهـرت باد مبارکای طور نبوت! شجـرت باد مبارک
ای مکه! نسیم سحـرت باد مبارکای آمنه! قرص قمـرت باد مبارک
میلاد گرامـی پسـرت باد مبارکدامان تو تا حشر بود مطلع الانوار
ای گمشدگان! گمشدگان! راهبر آمددر عرصـۀ بیدادگـری، دادگـر آمد
تکبیر بگویید که هجران به سر آمدتهلیـل برآریـد کــه پیغامبـر آمد
پیغامبـر از بهـر نجـات بشـر آمدآمد به جهان قافله را قافله سالار


توحیـد بـوَد لالۀ بستـان محمدجبرییل بوَد مرغ گلستان محمد
تهلیل بگویید بـه فرمـان محمدخلقت همه گشتند ثناخوان محمد
ذکر همگان آیـۀ مـا کان محمّداز قول خدای احد قـادر دادار
این نـور جمـال ازل، ایـن خالق نور استاین هـم سخن موسی، در وادی طور است
این روی صُحُف، صورت زیبای زَبور استاین روح عدالت به محیط زر و زور است
این منجی آن دخترک زنده به گور استاین است که گل سبز کند از شررِ نار


این است کـه او بـود و همه خلق نبودنداین است که با نام خوشش نامه گشودند
این است که خیل ملکش سجده نمودندوصفش همه گفتند و شنیدنـد و سرودند
گفتنـد و شنیدنـد و سرودنـد و ستودندبا این همه کردند به عجز سخن، اقرار
این است که توحیـد از او نـام گرفتهاین است که خورشید از او وام گرفته
این است که از روح بشـر، دام گرفتهاین است که دل از دمش آرام گرفته
این است که از دست خدا جام گرفتهسر تا قدم از علم الهی شده سرشار


ای جـان همـه عالــم و آدم بـه فدایتای هستیِ هستی کمی از لطف و عطایت
گلبوسـۀ فـردوس، بــه خاک کف پایتروییـده مسیـح از نـفس روحْ فـزایت
کـار ملـک و ذکـر خداونــد، ثنـایتاین ذکر الهی است که دائم شده تکرار
ای چرخ کهن خاک ره طفل صغیرتروشنگـر بــزم ازلـی روی منیـرت
تـا حشـر، بزرگـان جهانند حقیـرتحتی به جنـان اهـل بهشتند فقیرت
پیغامبـران یکسـره بودنـد بشیرتپیوسته نمودند به آقایی‌ات اقرار


اوصاف تو چون وصف خدا فوق حساب استقرآن تـو را سلطـه بـر ایـن چـار کتاب است
حب تو ثواب است، ثـواب است، ثـواب استبغض تو عقاب است، عقاب است، عقاب است
تـو آب حیاتـی و جهان بی تو سراب استتو مهری و روز همه بی‌توست شب تار
ما امّت وحـی و تو پیام آور وحییتا هست خدایی خـدا، رهبر مایی
تو جان همه عالمی و در بر ماییتو سایۀ لطف ازلی بـر سر مایی
تا شام ابد مشعل روشنگـر ماییبی‌نور تو، توحید محال است، نه دشوار


بی دست تو حق بر روی کس در نگشایدبــی دوستی ات حمـد خداونــد نشاید
بی حسن تـو یـوسف ز کسی دل نربایـدبی نــام تـو زنگ غمـی از دل نزدایـد
مـدح تـو نـه از «میثم»، از خلق نیایدگیـرم ز عقیـق همه ریزد دُرِ شهوار