زینب فرشته بود و پرخویش وا نکرد
زینب فرشته بود و پرخویش وا نکرد | این کار را برای رضای خدا نکرد | |
پر میگشود اگر، همه را باد برده بود | سیمرغ بود و جلوۀ بیانتها نکرد | |
این کربلا چه بود که جز این مسافرت | او را ز جان عزیزتر خود جدا نکرد | |
یاد رقیه حرف گلوگیر زینب است | حرفی که تار صوتی او خوب ادا نکرد | |
آری غذا نداشت ولی در تمام راه | یکبار هم نماز شبش را قضا نکرد | |
بیگانه بر غریبی زینب سلام کرد | کاری که هیچ رهگذر آشنا نکرد |