دیر آمدم دیر آمدم در داشت میسوخت
دیر آمدم دیر آمدم در داشت میسوخت | هیأت میان «وای مادر» داشت میسوخت | |
دیوار دم میداد؛ در بر سینه میزد | محراب مینالید منبر داشت میسوخت | |
جانکاه قرآنی که زیر دست و پا بود | جانکاهتر آیات کوثر داشت میسوخت | |
آتش قیامت کرد؛ هیأت کربلا شد | باغ خدا یک بار دیگر داشت میسوخت | |
یاد حسین افتادم آن شب آب میخواست | ناصر که آب آورد، سنگر داشت میسوخت | |
آمد صدای سوووت؛ آب از دستش افتاد | عباس زخمی بود، اصغر داشت میسوخت | |
سربند یازهرای محسن غرق خون بود | سجاد، از سجده که سر برداشت، میسوخت | |
باید به یاران شهیدم میرسیدم | خط زیر آتش بود؛ معبر داشت میسوخت | |
برگشتم و دیدم میان روضه غوغاست | در عشق، سر تا پای اکبر داشت میسوخت | |
دیدم که زخم و تشنگی اینجا حقیرند | گودال، گل میداد؛ خنجر داشت میسوخت | |
شب بود؛ بعد از شام برگشتم به خانه | دیدم که بعد از قرنها در داشت میسوخت | |
ما عشق را پشت در این خانه دیدیم | زهرا در آتش بود؛ حیدر داشت میسوخت |