تا نجف شد آفتاب دین و دوست را مقام
تا نجف شد آفتاب دین و دولت را مقامخاکِ او دارد شرف بر زمزم و بیت الحرام کعبه اصل است بیشک نزدِ ارباب یقینزانکه دارد عروة الوثقی درین ذروه تمام آفتابِ آسمانِ دین امیرالمؤمنینوالی مُلک ولایت، حاکم دارالسّلام مُبطل بنیادِ بدعت مفتی احکامِ وحیحاکم دین و شریعت، حاکم حلّ و حرام پایه لطفت به معنی گر نبودی در جهانصورتی بودی جهان از روی معنی ناتمام ای سریر سروری افزوده از جاه تو جاهای جهان آفرینش برده از نام تو نام بر سپهرِ احترامت آفتاب از ذره کمدر زمین احتشامت ذره خورشید احترام با شکوهِ شقّه دستار و رُکن مُسندتتاج جمشیدی چه و تخت سلیمانی کدام آنچه در تعظیم و تمکینِ سلیمان میروداندکی بود آن هم از تعظیمِ سلمانِ تو وام پیرو تقدیر تو پیوسته تقدیرِ قضاستننهد از رویِ ادب بیرون ز فرمان تو کام نسبتَت با سایر انسان خطا باشد خطاگوهر پاکیزه جوهر را چه نسبت با رُخام مثلِ تو جز مصطفی صورت نبندد عقل کلمعنی ایمان ما این است روشن، و السلام زایران حضرتت را دایم از خُلد برینمیرسد آواز طِبْتُمْ فَادْخُلوها خالِدین