از اسب فرود آی و ببین دختر خود را | | بنشان روی دامن، گلِ نیلوفر خود را |
تنها مرو ای همسفر، از خیمه به صحرا | | همراه ببر، باغ گل پرپر خود را |
تا قلب سکینه، کمی آرام بگیرد | | بگذار روی شانهٔ گلها، سر خود را |
با رفتن خود، ای گل داودی زهرا | | پاییز مکن، باغ بهارآور خود را |
بگذار که تا روی تو را سیر ببینم | | آرام کنم، خاطر غمپرور خود را |
یوسف به تماشای تو آمد، که بپوشی | | پیراهن دلبافتهٔ مادر خود را |
در هیچ دلی، ذرّهای اندوه نماند | | بگشاید اگر لطف تو بال و پر خود را |
گر بر سر آنی، که به مهمانی خنجر | | در باغ شهادت، بِبَری حنجر خود را |
چون موج بکش، بر سَرِ این ساحل غمگین | | یکبار دگر، دست نوازشگر خود را |