ایّام درهم است از این ماجرا هنوز
ایّام درهم است از این ماجرا هنوز | دارد به یاد، واقعۀ کربلا هنوز | |
دارد از این معامله، روح نبی، ملال | در ماتمند، سلسلۀ انبیا هنوز | |
چون گل نشد شکفته، لب لعل مصطفی | چون غنچه درهم است، دل مرتضی هنوز | |
خاک لحد ز گریۀ زهرا، همان گِل است | خون میچکد ز دیدۀ خیر النّسا هنوز | |
چرخ کبود، جامۀ نیلیش در بر است | بیرون نیامده است، فلک زین عزا هنوز | |
در ماتم حسین و شهیدان کربلاست | خاکی که میکند به سر خود، صبا هنوز | |
در ظلمت است، معتکف از شرم روی او | بنْگر سیاهپوشی آب بقا هنوز | |
بیگانگی بمانْد میان دل و نشاط | خاطر نمیشود به طرب، آشنا هنوز | |
رفت آن که ذوق خنده به لب، آشنا شود | یا دلشکستهای به طرب، آشنا شود |