آه از آن ساعت که سبط مصطفی | | گشت وارد بر زمین کربلا |
پس به یاران کرد رو سلطان دین | | گفت کای یاران مقام ماست این |
بار بگشایید خوش منزل گهی است | | تا به جنّت زین مکان اندک رهی است |
بار بگشایید کاین جا از عتاب | | میشود لبها کبود از قحط آب |
بار بگشایید کاین جا از جفا | | امّ لیلا گردد از اکبر جدا |
بار بگشایید کاین جا بیدرنگ | | بر گلوی اصغرم آید خدنگ |
الغرض در آن دیار پرمحن | | کرد چون سلطان مظلومان وطن |
گفت در این سرزمین جای من است | | این زمین تا حشر مأوای من است |
چون در اینجا من به جسم چاک چاک | | از سر زین سرنگون گردم به خاک |
من تن تنها و دشمن صد هزار | | پیکرم مجروح و زخمم بیشمار |
جودیا دم درکش از این داستان | | خون مکن زین بیش قلب دوستان |