فلک امشب نشان دادهست روی دیگر خود را
فلک امشب نشان دادهست روی دیگر خود را | که پس میگیرد از خلق جهان، پیغمبر خود را | |
فَلَک میریزد امشب بر سر خود، خاک عالم را | مَلَک بر اشک چشمش میکشد بال و پر خود را | |
یکی «انا الیه راجعون» روی لبش جاریست | یکی با گریه میگیرد سر زانو سر خود را | |
تمام عمر رو به قبله بود و حال میخواهد | بچرخاند به سمت قبله، حتی بستر خود را | |
بزرگان گِرد او هستند و میچرخد به آن سمتی | که تنها و به تنهایی ببیند حیدر خود را | |
علی ماند و پی کاری همه رفتند پیغمبر، | به دوش این و آن نگذاشت، حتی پیکر خود را |