ادبیات آیینی:گر کشم خاک پای تو در چشم
(تغییرمسیر از گر کشم خاک پای تو در چشم)
گر کشم خاک پای تو در چشم | خاک را با نظر کند زر، چشم | |
گر به پای تو ریخت گوهر، اشک | تحفه از این نداشت بهتر، چشم | |
اشک، گل کرد و خاک را گل کرد | خاک را کرد، آب بر سر، چشم | |
آب، کی داده خاک را بر باد؟ | با من این کار کرد، آخر چشم | |
گر چه تر دامنم، امیدم هست | نشود خشک، تا به محشر، چشم | |
یاد از ساقی حرم کردم | آن به امّالبنین و حیدر چشم | |
این شفق نیست، در غم آن ماه | کرده احمر، سپهر اخضر، چشم | |
تا ببیند هلال ابروی او | ساخت گردون ز ماه و اختر چشم | |
گفت دل، گریه کن بر او شب و روز | گفت، چشم به خون شناور، چشم | |
کفی از آب چون گرفت به کف | دید در جام، عکس اصغر، چشم | |
کرد، سور دلش مجسّم، دل | کرد، چشم ترش مصوّر، چشم | |
آب بگذاشت، آبرو برداشت | بر لبش، دوخت آب کوثر، چشم | |
لیک با او چه شد مپرس و مگوی | که ندید و نکرد باور، چشم | |
سر دو تا گشت و هر دو دست، جدا | مشک، بیآب و خشک، لب، تر، چشم | |
چشم بر راه پای مولا بود | ناگهان تیره کرد، سر در چشم | |
آمد و ختم انتظار نوشت | خامه شد تیر خصم و، دفتر، چشم | |
برد ایثار را به مرز کمال | تیر را برگرفت تا پر، چشم | |
مشک هم بس که اشک ریخت بر او | اشک دیگر نداشتی در چشم | |
به سراپاش، خواست خون گرید | جوشنش گشت پای تا سر، چشم | |
بر زمین چون ز صدر زین افتاد | داشت، بر دیدن برادر، چشم | |
رفتم از دست، پای نه به سرم | گوشۀ چشمی، ای به داور، چشم | |
تا به بالین او حسین آمد | مهر و مه، دید در برابر، چشم | |
گشت خورشید عشق، همچو هلال | ریخت بر ماه چهره، اختر، چشم | |
سرور، استاده، نخل، افتاده | به تماشا، گشوده لشگر، چشم | |
گفت خواندی مرا و آمدهام | باز کن، بر من ای برادر، چشم | |
در حرم روی کن که دوختهاند | بر رهت چند نازپرور، چشم | |
بر رخ طفل چشم در راهم | طفل اشک است، جاری از هر چشم | |
پاسخ او چه آورم بر لب | ننهد در میانه پا گر چشم | |
گویم ار نیست آب و آب آور | جای سقّاست، آب آور، چشم | |
شد صدف دامن تو، انسانی | پس فرو ریخت درّ و گوهر، چشم |