با سر رسیده‌ای بگو از پیکری كه نیست: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی تراث
(صفحه‌ای تازه حاوی «{{جعبه اطلاعات شعر | عنوان =با سر رسیده‌ای بگو از پیکری كه نیست | تصویر = | توضیح تصویر = | نام شعر =شبیه مادر | نام شاعر =یوسف رحیمی | قالب =غزل | وزن = مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن | موضوع =حضرت رقیه(س) | مناسبت = | زمان سرایش = معاصر | زبان = فارسی | تعد...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(یک نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط یک کاربر دیگر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{جعبه اطلاعات شعر
{{سرصفحه
  | عنوان =با سر رسیده‌ای بگو از پیکری كه نیست
  | مطلع= با سر رسیده‌ای بگو از پیکری كه نیست
  | تصویر =  
  | نام شعر= شبیه مادر
  | توضیح تصویر =  
  | شاعر = یوسف رحیمی
  | نام شعر =شبیه مادر
  | مصحح =  
  | نام شاعر =یوسف رحیمی
  | بخشی از دیوان =
  | قالب =غزل
  |قالب = غزل
  | وزن = مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
  |وزن = مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
  | موضوع =حضرت رقیه(س)
  |موضوع = حضرت رقیه(س)
  | مناسبت =
  | قبلی =
  | زمان سرایش = معاصر
| بعدی =  
  | زبان = فارسی
  | سال خورشیدی =  
  | تعداد ابیات =۸بیت
  | سال میلادی =
  | منبع =  
  | سال قمری =  
  | یادداشت =
}}
}}


{{همچنین ببینید|یوسف رحیمی}}
'''با سر رسیده‌ای بگو از پیکری كه نیست''' را شاعر آیینی [[یوسف رحیمی]] درباره '''حضرت رقیه(س)''' سروده است. این شعر آیینی در گونه '''مرثیه''' و در '''هشت بیت''' سروده شده است. قالب این شعر '''غزل'''  و در وزن '''مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن''' می‌باشد.
==متن شعر==
{{شعر}}
{{شعر}}
{{ب|با سر رسیده‌ای بگو از پیکری كه نیست|از مصحف ورق‌ورق و پرپری كه نیست}}
{{ب|با سر رسیده‌ای بگو از پیکری كه نیست|از مصحف ورق‌ورق و پرپری كه نیست}}
خط ۲۹: خط ۲۶:
{{ب|دیروز عصر داخل بازار شامیان|معلوم شد حکایت انگشتری که نیست}}
{{ب|دیروز عصر داخل بازار شامیان|معلوم شد حکایت انگشتری که نیست}}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
==پانویس==
==منابع==
[[رده:شعرهای درباره حضرت رقیه(س)]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۸ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۰۶:۱۶

با سر رسیده‌ای بگو از پیکری كه نیست شبیه مادر از
یوسف رحیمی



در قالب غزل

با وزن مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن

موضوع: حضرت رقیه(س)


با سر رسیده‌ای بگو از پیکری كه نیستاز مصحف ورق‌ورق و پرپری كه نیست
سر می‌نهم به سردی این خاک‌ها... کجاستدستان مهربان و نوازشگری که نیست؟
باید برای شستن گل‌زخم‌های توباشد زلال زمزمی و کوثری که نیست
قاری خسته تشت طلا و تنور نهشایسته بود شأن تو را منبری که نیست
آزاد شد شریعه همان عصر واقعهیادش به‌خیر ساقی آب‌آوری که نیست
تشخیص چشم‌های تو در این شب کبودمی‌خواست روشنایی چشم تری که نیست
دستی کشید عمه به این پلک‌ها و گفت:حالا شدی شبیه همان مادری که نیست
دیروز عصر داخل بازار شامیانمعلوم شد حکایت انگشتری که نیست