گذار ساعتی ای خصم بدمنش به منش: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی تراث
(صفحه‌ای تازه حاوی «{{جعبه اطلاعات شعر | عنوان =گذار ساعتی ای خصم بدمنِش به مَنَش | تصویر = | توضیح تصویر = | نام شعر =گذار ساعتی | نام شاعر =جودی خراسانی | قالب =غزل | وزن = | موضوع =امام حسین(ع) | مناسبت =مرثیه | زمان سرایش = معاصر | زبان = فارسی | تعداد ابیات =۸بیت | منب...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(یک نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط یک کاربر دیگر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{جعبه اطلاعات شعر
{{سرصفحه
  | عنوان =گذار ساعتی ای خصم بدمنِش به مَنَش
  | مطلع=گذار ساعتی ای خصم بدمنِش به مَنَش
| تصویر =
| توضیح تصویر =
  | نام شعر =گذار ساعتی
  | نام شعر =گذار ساعتی
  | نام شاعر =جودی خراسانی
  | شاعر =جودی خراسانی
| مصحح =
| بخشی از دیوان =
| بخشی از مجموعه اشعار =
  | قالب =غزل
  | قالب =غزل
  | وزن =
  | وزن =
  | موضوع =امام حسین(ع)
  | موضوع =امام حسین(ع)
  | مناسبت =مرثیه
  | قبلی =
  | زمان سرایش = معاصر
  | بعدی =  
  | زبان = فارسی
  | سال خورشیدی =  
  | تعداد ابیات =۸بیت
  | سال میلادی =
  | منبع =  
  | سال قمری =
| یادداشت =
}}
}}
{{شعر}}


'''گذار ساعتی ای خصم بدمنِش به مَنَش''' مطلع شعری از [[جودی خراسانی]] در گونه مرثیه درباره امام حسین(ع) است. این شعر در قالب غزل درهشت بیت سروده شده است.
==متن شعر==
{{شعر}}
{{ب|گذار ساعتی، ای خصم بدمنِش به مَنَش|کز آب دیده کنم چاره، زخم‌های تنش}}
{{ب|گذار ساعتی، ای خصم بدمنِش به مَنَش|کز آب دیده کنم چاره، زخم‌های تنش}}
{{ب|بده اجازه بَرَم سوی سایه، پیکر او|که آفتاب نسوزد، جراحت بدنش}}
{{ب|بده اجازه بَرَم سوی سایه، پیکر او|که آفتاب نسوزد، جراحت بدنش}}
خط ۲۸: خط ۲۷:
{{ب|اگر به تربت «جودی» گذر کنی روزی|عجب مدار، اگر نافه آید از کفنش}}
{{ب|اگر به تربت «جودی» گذر کنی روزی|عجب مدار، اگر نافه آید از کفنش}}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
==پانویس==
==منابع==
[[رده:شعر با موضوع امام حسین(ع)]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۳۰ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۵:۰۹

گذار ساعتی ای خصم بدمنِش به مَنَش گذار ساعتی از
جودی خراسانی



در قالب غزل

موضوع: امام حسین(ع)
گذار ساعتی، ای خصم بدمنِش به مَنَشکز آب دیده کنم چاره، زخم‌های تنش
بده اجازه بَرَم سوی سایه، پیکر اوکه آفتاب نسوزد، جراحت بدنش
در آتشم من از این غم که از عطش، دم مرگبلند، جای نَفَس بود، دود از دهنش
به کهنه پیرهنی کرد او قناعت و آه!که بعد مرگ، برون آورند از بدنش
به بوی پیرهنی قانعم ز یوسف خویشولی نه یوسفم اینک بود، نه پیرهنش
طمع بریدم از او، آن زمان، من ناکامکه دوخت سوزن پیکان، به هم لب و دهنش
مراست آرزوی گفت‌وگوی او امّاز نوک نی شنوم، بعد از این مگر سخنش
اگر به تربت «جودی» گذر کنی روزیعجب مدار، اگر نافه آید از کفنش