پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی تراث
(صفحه‌ای تازه حاوی «{{جعبه اطلاعات شعر | عنوان =در دل شب خبر از عالم جانم کردند | تصویر = | توضیح تصویر = | نام شعر = | نام شاعر = فیض کاشانی | قالب = غزل | وزن = فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن | موضوع = عرفانی | مناسبت = | زمان سرایش = | زبان = فارسی | تعداد ابیات = ۸بیت | م...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(یک نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط یک کاربر دیگر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{جعبه اطلاعات شعر
{{سرصفحه
  | عنوان =در دل شب خبر از عالم جانم کردند
  | مطلع=در دل شب خبر از عالم جانم کردند
  | تصویر =  
  | نام شعر=
  | توضیح تصویر =  
  | شاعر = فیض کاشانی
  | نام شعر =  
| مصحح =  
  | نام شاعر = فیض کاشانی
  | بخشی از دیوان =
  | بخشی از مجموعه اشعار =
  | قالب = غزل
  | قالب = غزل
  | وزن = فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
  | وزن = فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
  | موضوع = عرفانی
  | موضوع = عرفانی
  | مناسبت =
  | قبلی =
  | زمان سرایش =  
  | بعدی =  
  | زبان = فارسی
  | سال خورشیدی =  
  | تعداد ابیات = ۸بیت
  | سال میلادی =
  | منبع =  
  | سال قمری =
| یادداشت =
}}
}}
{{شعر}}


'''در دل شب خبر از عالم جانم کردند''' از اشعار توحیدی مناجاتی شاعر قدیمی [[فیض کاشانی]] است. این شعر در قالب غزل و در وزن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن و فضای شعری عرفانی، معنوی در هشت سروده شده است.
== متن شعر ==
{{شعر}}
{{ب|پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی|آتشی در خرمن شوریدگان انداختی}}
{{ب|پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی|آتشی در خرمن شوریدگان انداختی}}
{{ب|در دلم جا کردی و کردی مرا از من تهی|تا مرا از هستی خود در گمان انداختی}}
{{ب|در دلم جا کردی و کردی مرا از من تهی|تا مرا از هستی خود در گمان انداختی}}
خط ۲۸: خط ۲۷:
{{ب|شد کنار هم‌دمان دریای خون از اشک «فیض»|قصۀ پرغصه‌اش تا در میان انداختی}}
{{ب|شد کنار هم‌دمان دریای خون از اشک «فیض»|قصۀ پرغصه‌اش تا در میان انداختی}}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
== پانویس ==
== منابع ==
[[رده:اشعار مناجات]]
[[رده:اشعار توحیدی]]
[[رده:شعرهای کهن]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۳۰ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۴۵

در دل شب خبر از عالم جانم کردند از
فیض کاشانی



در قالب غزل

با وزن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

موضوع: عرفانی
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختیآتشی در خرمن شوریدگان انداختی
در دلم جا کردی و کردی مرا از من تهیتا مرا از هستی خود در گمان انداختی
شعلۀ حسن تو دوش افروخت دل‌ها را چون شمعاین چه آتش بود کِامشب در جهان انداختی
در کنارم بودی و می‌سوخت جانم در میانآتش سوزان نهان چون در میان انداختی
دیده از خواب عدم نگشوده، گردیدند مستچون ندای «کُن» به گوش انس و جان انداختی
سوی «أو أدنی» روان گشتند مشتاقان وصلتا خطاب «إرجعی» در ملک جان انداختی
هر کسی پشت و پناه عالمی شد تا ز لطفسایۀ خود بر سر این بی‌کسان انداختی
شد کنار هم‌دمان دریای خون از اشک «فیض»قصۀ پرغصه‌اش تا در میان انداختی