اگرچه داد به راه خدای خود سر را: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی تراث
(صفحه‌ای تازه حاوی «{{جعبه اطلاعات شعر | عنوان =اگرچه داد به راه خدای خود سر را | تصویر = | توضیح تصویر = | نام شعر = | نام شاعر =جواد محقق | قالب =غزل | وزن = فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن | موضوع =امام حسین(ع) | مناسبت =عاشورا | زمان سرایش = معاصر | زبان = فارسی | تعداد ابیات...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۱: خط ۱:
{{جعبه اطلاعات شعر
{{سرصفحه
  | عنوان =اگرچه داد به راه خدای خود سر را
  | مطلع=اگرچه داد به راه خدای خود سر را
  | تصویر =  
  | نام شعر=
  | توضیح تصویر =  
  | شاعر = جواد محقق
  | نام شعر =
  | مصحح =  
  | نام شاعر =جواد محقق
  | بخشی از دیوان =
  | قالب =غزل
  |قالب = غزل
  | وزن = فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
  |وزن = فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
  | موضوع =امام حسین(ع)
  |موضوع = امام حسین(ع)
  | مناسبت =عاشورا
  | قبلی =
  | زمان سرایش = معاصر
| بعدی =  
  | زبان = فارسی
  | سال خورشیدی =  
  | تعداد ابیات =۸بیت
  | سال میلادی =
  | منبع =  
  | سال قمری =  
  | یادداشت =
}}
}}
'''اگرچه داد به راه خدای خود سر را''' را شاعر آیینی [[جواد محقق]] درباره امام حسین(ع) سروده است. این شعر آیینی در گونه مدح و در هشت بیت سروده شده است. قالب این شعر غزل  و در وزن فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن می‌باشد.
==متن شعر==
{{شعر}}
{{شعر}}
{{ب|اگرچه داد به راه خدای خود سر را|شکست حنجر او خنجر ستمگر را}}
{{ب|اگرچه داد به راه خدای خود سر را|شکست حنجر او خنجر ستمگر را}}
خط ۲۸: خط ۲۵:
{{ب|پیام خون تو را با گلوی زخمی خویش|چنان بلند بخوانم که ابر، تندر را}}
{{ب|پیام خون تو را با گلوی زخمی خویش|چنان بلند بخوانم که ابر، تندر را}}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
==پانویس==
==منابع==
[[رده:شعر با موضوع امام حسین(ع)]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۶ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۲۳:۵۵

اگرچه داد به راه خدای خود سر را از
جواد محقق



در قالب غزل

با وزن فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

موضوع: امام حسین(ع)
اگرچه داد به راه خدای خود سر راشکست حنجر او خنجر ستمگر را
سرش چو بر سر نی عاشقانه قرآن خواندببرد رونق بازارِ هر سخنور را
دریغ آن‌که ندانست قدر او دشمنخزف‌فروش چه داند بهای گوهر را؟
به روز حادثه در گیر و دارِ بود و نبودخجل نمود تنش لاله‌های پرپر را
چنین شد آن‌که به جز زینبش کسی نشناختبلند قامتِ آن خون‌گرفته پیکر را
نشست ـ بار رسالت به‌دوش ـ بر سر خاککه خون ز دیده ببارد، غمِ برادر را
سرود بی‌تو اگرچه بسیط دل، تنگ استولی مباد که خالی کنیم سنگر را
پیام خون تو را با گلوی زخمی خویشچنان بلند بخوانم که ابر، تندر را