بینش اهل حقیقت چو حقیقت بین است: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی تراث
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۱: خط ۱:
{{جعبه اطلاعات شعر
{{سرصفحه
  | عنوان =بینش اهل حقیقت چو حقیقت بین است
  | مطلع=بینش اهل حقیقت چو حقیقت بین است
| تصویر =
  | نام شعر=قبله ام روی حسین است
| توضیح تصویر =
  | شاعر = فواد کرمانی
  | نام شعر =قبله ام روی حسین است
| مصحح =
  | نام شاعر =فواد کرمانی
| بخشی از دیوان =
  | قالب =غزل
  |قالب =غزل
  | وزن =  
  |وزن =  
  | موضوع =امام حسین(ع)
  |موضوع = امام حسین(ع)
  | مناسبت = مدح
  | قبلی =
  | زمان سرایش = معاصر
| بعدی =  
  | زبان = فارسی
  | سال خورشیدی =  
  | تعداد ابیات = ۲۵بیت
  | سال میلادی =
  | منبع =  
  | سال قمری =  
  | یادداشت =
}}
}}


'''بینش اهل حقیقت چو حقیقت بین است ''' را [[فواد کرمانی]] درباره امام حسین(ع) سروده است. این شعر در قالب غزل در گونه مدح دربیست و پنج بیت سروده شده است.
==متن شعر==
{{شعر}}
{{شعر}}
{{ب|بینش اهل حقیقت چو حقیقت بین است|در تو بینند حقیقت که حقیقت این است}}
{{ب|بینش اهل حقیقت چو حقیقت بین است|در تو بینند حقیقت که حقیقت این است}}
خط ۴۵: خط ۴۳:
{{ب|گر «فؤاد» از غم عشق تو غنی شد چه عجب|عشق سلطان غنی گنج دل مسکین است}}
{{ب|گر «فؤاد» از غم عشق تو غنی شد چه عجب|عشق سلطان غنی گنج دل مسکین است}}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
==پانویس==
==منابع==
[[رده:شعر با موضوع امام حسین(ع)]]
[[رده:شعرهای کهن]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۸ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۰۸:۳۱

بینش اهل حقیقت چو حقیقت بین است قبله ام روی حسین است از
فواد کرمانی



در قالب غزل

موضوع: امام حسین(ع)


بینش اهل حقیقت چو حقیقت بین استدر تو بینند حقیقت که حقیقت این است
نیست چشم دگران سوی حقیقت نگرانورنه آنراست حقیقت که چنین آئین است
من اگر جاهل گمراهم و گر شیخ طریققبله ام روی حسین است و همینم دین است
او چو بینای حقیقت بود از دیده منبحقیقت که مرا چشم حقیقت بین است
سجده بر نور خدا در گل آدم نکندچشم شیطان لعین چون نظرش بر طین است
ذات لا یُدرک حق را که کند درک بصرآنچه ادراک کنند اهل بصیرت این است
بوده پیش از گل من سرخوش جامش دل منمستی ما به حقیقت ز می دیرین است
نور او مبداء من بود و معادم همه اوستقصه باز پسینم خبر پیشین است
شب دوشینه مرا چشم چو بر چشم تو بودروز میعاد مرا چشم شب دوشین است
نه همه روی تو در خواب چراغ دل ماستهر شبم نور تو شمعیست که بر بالین است
پرتو مهر رخش می نگرم در همه کسزان مرا با همه کس مهر و نه با کس کین است
ماسوا عاشق رنگند سوای تو حسینکه جبین و کفت از خون سرت رنگین است
خر دَلی بار غمت را دل عالم نکشدآه از این بار امانت که عجب سنگین است
فرقت روی تو از خلق جهان شادی بردهر که را دیده بیناست دل غمگین است
پیکرت مظهر آیات شد از ناوک تیربدنت مصحف و سیمات مگر یاسین است
یادم از پیکر مجروح تو آید همه شبتا دم صبح که چشمم به رخ پروین است
در ضمیرم سر سیمین تو در طشت طلاتا بکام نظرم طشت فلک زرین است
باغ عشق است مگر معرکه کرب و بلاکه ز خونین کفنان غرق گل و نسرین است
بوسه زده خسرو دین بر دهن اصغر و گفتدهنت باز ببوسم که لبت شیرین است
شیر، دل آب کند بیند اگر کودک شیرجای شیرش به گلو آب دم زوبین است
از قفا دشمن و اطفال تو هر سو به فرارچون کبوتر که به قهر از پی او شاهین است
در خم طره ي اکبر دلِ لیلا میگفتسفرم جانب شام و وطنم در چین است
دختری را به که گویم که سر نعش پدرتسلیت سیلی شمر و سر نی تسکین است؟
میکشد غیرت دینم که بگویم به امماین جفا بر نبی از امت بی تمکین است؟
گر «فؤاد» از غم عشق تو غنی شد چه عجبعشق سلطان غنی گنج دل مسکین است