رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی تراث
(صفحه‌ای تازه حاوی «{{جعبه اطلاعات شعر | عنوان =رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی | تصویر = | توضیح تصویر = | نام شعر = | نام شاعر =قاسم صرافان | قالب =غزل | وزن = مستفعلن فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن | موضوع =حضرت زینب(س) | مناسبت = | زمان سرایش = معاصر | زبان = فارسی | تعدا...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۱: خط ۱:
{{جعبه اطلاعات شعر
{{سرصفحه
  | عنوان =رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
  | مطلع=رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
  | تصویر =  
  | نام شعر=
  | توضیح تصویر =  
  | شاعر = قاسم صرافان
  | نام شعر =
  | مصحح =  
  | نام شاعر =قاسم صرافان
  | بخشی از دیوان =
  | قالب =غزل
  |قالب =غزل
  | وزن = مستفعلن فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن
  |وزن = مستفعلن فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن
  | موضوع =حضرت زینب(س)
  |موضوع = حضرت زینب(س)
  | مناسبت =
  | قبلی =
  | زمان سرایش = معاصر
| بعدی =  
  | زبان = فارسی
  | سال خورشیدی =  
  | تعداد ابیات =۸بیت
  | سال میلادی =
  | منبع =  
  | سال قمری =  
  | یادداشت =
}}
}}


'''رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی''' را شاعر آیینی [[قاسم صرافان]] درباره حضرت زینب(س) خطاب به حضرت عباس(ع) سروده است. این شعر آیینی در گونه مرثیه و در هشت بیت سروده شده است. قالب این شعر غزل و در وزن مستفعلن فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن می‌باشد.
==متن شعر==
{{شعر}}
{{شعر}}
{{ب|رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی|عبّاس من دیدی امّا مانند خواهر ندیدی}}
{{ب|رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی|عبّاس من دیدی امّا مانند خواهر ندیدی}}
خط ۲۸: خط ۲۶:
{{ب|قلبت نشد پاره پاره، آن‌شب میان خرابه|آنجا سر یک پدر را در دست دختر ندیدی}}
{{ب|قلبت نشد پاره پاره، آن‌شب میان خرابه|آنجا سر یک پدر را در دست دختر ندیدی}}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
==پانویس==
==منابع==
[[رده:شعر با موضوع حضرت زینب(س)]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۸ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۸:۳۸

رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی از
قاسم صرافان



در قالب غزل

با وزن مستفعلن فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن

موضوع: حضرت زینب(س)


رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدیعبّاس من دیدی امّا مانند خواهر ندیدی
آن صورت مهربان را، محبوب هر دو جهان راوقتی غریبانه می‌رفت بی‌یار و یاور ندیدی
آری در آوردن تیر بی‌دست از دیده سخت استامّا در آوردن تیر از نای اصغر ندیدی
حیرانی یک پدر را با نعش نوزاد بر دستآن بُهت و ناباوری را در چشم مادر ندیدی
شد پیش تو ناامیدی تیر نشسته به مشکتمثل من اطراف عشقت انبوه لشکر ندیدی
بر گودی گرم گودال خوب است چشمت نیفتادچون چشم ناباور من دستی به خنجر ندیدی
دلخونی اما برادر، دلخون‌تر از من کسی نیستآخر تو بر خاک صحرا، مولای بی‌سر ندیدی
قلبت نشد پاره پاره، آن‌شب میان خرابهآنجا سر یک پدر را در دست دختر ندیدی