رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی

از ویکی تراث

رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی از
قاسم صرافان



در قالب غزل

با وزن مستفعلن فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن

موضوع: حضرت زینب(س)


رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدیعبّاس من دیدی امّا مانند خواهر ندیدی
آن صورت مهربان را، محبوب هر دو جهان راوقتی غریبانه می‌رفت بی‌یار و یاور ندیدی
آری در آوردن تیر بی‌دست از دیده سخت استامّا در آوردن تیر از نای اصغر ندیدی
حیرانی یک پدر را با نعش نوزاد بر دستآن بُهت و ناباوری را در چشم مادر ندیدی
شد پیش تو ناامیدی تیر نشسته به مشکتمثل من اطراف عشقت انبوه لشکر ندیدی
بر گودی گرم گودال خوب است چشمت نیفتادچون چشم ناباور من دستی به خنجر ندیدی
دلخونی اما برادر، دلخون‌تر از من کسی نیستآخر تو بر خاک صحرا، مولای بی‌سر ندیدی
قلبت نشد پاره پاره، آن‌شب میان خرابهآنجا سر یک پدر را در دست دختر ندیدی