نشستم گوشهای از سفره همواره رنگینت
اطلاعات شعر | |
---|---|
نام شاعر | سیدحمید رضا برقعی |
قالب | غزل |
وزن | مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن |
موضوع | امام حسن(ع) |
زمان سرایش | معاصر |
زبان | فارسی |
تعداد ابیات | ۲۳بیت |
نشستم گوشهای از سفره همواره رنگینت را شاعر آیینی سیدحمید رضا برقعی درباره امام حسن(ع) سروده است. این شعر آیینی در گونه مرثیه و در بیست و سه بیت سروده شده است. قالب این شعر غزل و در وزن مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن میباشد.
متن شعر
نشستم گوشهای از سفره همواره رنگینت | چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت | |
به عابرها تعارف میکنی دار و ندارت را | تو آن باغی که میریزد بهشت از روی پرچینت | |
کرم یک ذره از سرشار، سرشارِ صفتهایت | حسن یک دانه از بسیار، بسیارِ عناوینت | |
دهان وا میکند عالم به تشویق حسین اما | دهانِ خاتم پیغمبران واشد به تحسینت | |
تو دینِ تازهای آوردهای از دیدِ این مردم | که با یک گل کنیزی میشود آزاد در دینت | |
معزالمومنین خواندن مذل المومنین گفتن | اگر کردند تحسینت اگر کردند نفرینت | |
برای تو چه فرقی دارد ای والتین و الزیتون | که میچینند مضمون آسمانها از مضامینت | |
بگو با آن سفیرانی که هرگز بر نمیگشتند | خدا واداشت جبراییلهایش را به تمکینت | |
بگو تا آفتاب از مغربِ دنیا برون آید | که سرپیچی نخواهد کرد خورشید از فرامینت | |
بگو تا تیغ بردارد اگر جنگ است آهنگت | بگو تا تیغ بگذارد اگر صلح است آیینت | |
خدا حیران شمشیر علی در بدر و خندق بود | علی حیران تیغ نهروانت، تیغ صفینت | |
بگو از زیر پایت جانماز این قوم بردارند | محبت کن قدم بگذار بر چشم محبینت | |
تو را پایین کشیدند از سر منبر که میگفتند | چرا پیغمبر از دوشش نمیآورد پایینت | |
درون خانه هم محرم نمیبینی تحمل کن | که میخواهند، ای تنهاترین تنهاتر از اینت | |
تو غمهای بزرگی در میان کوچهها دیدی | که دیگر این غمِ کوچک نخواهد کرد غمگینت | |
از آن پایی که بر در کوفت بر دل داشتی داغی | از آن دستان سنگین بیشتر شد داغ سنگینت | |
سر راهت میآمد آنکه نامش را نخواهم برد | برای آنکه عمری تازه باشد زخم دیرینت | |
برای جاریِ اشکت سراغ چاره میگردی | که زینب آمده با چادر مادر به تسکینت | |
به تابوت تو زخمِ خویش را این قوم خواهد زد | چه میشد مثل مادر نیمه شب بود تدفینت | |
صدایت میزند اینک یتیمت از دل خیمه | که او را راهی میدان کنی با دست آمینت | |
هزاران بار جان دادی ولی در کربلا آخر | در آغوش برادر دست و پا زد جان شیرینت | |
کدامین دست دستِ کودکت را بر زمین انداخت؟ | همان دستی همان دستی که روزی بوده مسکینت | |
دعا کن زخم غمهایت بسوزاند مرا یک عمر | نصیبم کن نمک از سفره همواره رنگینت |