جابر این خاکی که عطرش از تو زائر ساخته | | آسمانها را در این ایوان، مجاور ساخته |
از قدمهایت بپرس این راه پایانش کجاست؟ | | کاینچنین از عالم و آدم، مسافر ساخته |
نه فقط قلب تو، قلب عالمی را سوخته | | نه فقط از من که از هر سنگ، شاعر ساخته |
خاک راهش مُحییَ الاموات، عطرش زندگی | | از قلوب مرده هم این خاک، عابر ساخته |
آن که میخوانی برایش: «یا حبیبی یا حسین» | | هر نگاهش، یک حبیبابنمظاهر ساخته |
هر کسی، هر جا، دم از آزادگی زد، خویش را | | با امام عصر عاشورا، معاصر ساخته |
کارش از اول همین بود، آن مسیحایی که از، | | فُطرس پرسوخته، مرغ مهاجر ساخته |
کاش میدید، آن که رگهای گلویش را برید، | | خون جوشانش، چه دلها را که طاهر ساخته |
آه دیدنها چه کرده با دل زینب؟ اگر | | این شنیدنها، تو را آشفتهخاطر ساخته |