جام شراب و جام لب لعل مست تو
{ب|خواهم گسستن از تن و جان و جهان ، ولی|حاشا دمی شوم به خیال گسست تو}}
جام شراب و جام لب لعل مست تو | کرده مرا به سلسله و داده دست تو | |
چون سایه ام ، که بی تو نباشد ز من اثر | بودم ز بود عشق تو ، هستم ز هست تو | |
چون دیده گیرم از رخ زیبایت ای صنم ؟ | مجذوب خود نموده ای ام ، ناز شست تو | |
محو جمال اجمل و مست نگاه مست | خود را نداند آنکه شود مست تَست تو | |
آغوش مهر تو به من آموخت عشق را | تا بر خود آمدم که شدم بت پرست تو | |
چون تو خدای حسنی و من طالب حسن | مفیوضم از تنعّم فیض نشست تو | |
از قید و بند دهر فریبنده رسته ام | گشتم اسیر زلف تو و پای بست تو | |
بشکن هر آنچه می شکنی جز دل حزین | دل خانهٔ تو هست و نخواهم شکست تو | |
مشکن تو عهد اگر چه (هدایت) شکسته است | خواهم کنم وفایِ به عهد الست تو |