تو صبح روشنی كه به خورشید رو كنی
تو صبح روشنی كه به خورشید رو كنی | حاشا كه شام را خبر از تارِ مو كنی | |
طوفانی و تموّج اگر سر برآوری | آتشفشانِ دردی اگر سر فرو كنی | |
میخواستی طلوع فراگیر صبح را | با ابتهاج خطبهٔ خود بازگو کنی | |
میخواستی جماعت مست از غرور را | با اشکهای نافله بی آبرو کنی | |
عطر حسین را همه جا می پراكنی | همچون نسیم تا سفر كو به كو كنی | |
پنهان شده ست گل پس باران برگ ها | باید كه خاك را به تمنّاش بو كنی | |
وقت وداع آمده با پاره های دل | یك بوسه وقت مانده كه نذرِ گلو كنی |