آنچه از من خواستی با کاروان آورده ام

از ویکی تراث

آنچه از من خواستی با کاروان آورده‏ ام از
محمدعلی مجاهدی



در قالب غزل

موضوع: حضرت زینب(س)
آنچه از من خواستی با کاروان آورده‏ امیک گلستان گل به رسم ارمغان آورده‏ ام
از در و دیوار عالم فتنه می‏بارید و منبی‏ پناهان را بدین دارالامان آورده ‏ام
اندرین ره از جرس هم بانگ یاری برنخاستکاروان را تا بدین‏جا با فغان آورده ‏ام
تا نگویی زین سفر با دست خالی آمدمیک جهان درد و غم و سوز نهان آورده ‏ام
قصه ویرانه شام ار نپرسی خوش‏تر استچون از آن گلزار، پیغام خزان آورده ‏ام
دیده بودم تشنگی از دل قرارت برده بوداز برایت دامنی اشک روان آورده‏ ام
تا به دشت نینوا بهرت عزاداری کنمیک نیستان ناله و آه و فغان آورده‏ ام
تا نثارت سازم و گردم بلا گردان تودر کف خود از برایت نقد جان آورده‏ ام
تا دل مهرآفرینت را نرنجانم ز دردگوش ه‏ای از درد دل را بر زبان آورده ‏ام