آن تیرهشب که جمع پریشان روان شدند | | از ناله قدسیان، جرسِ کاروان شدند |
هم حاملانِ عرش به زانو درآمدند | | هم طایرانِ سدره برون ز آشیان شدند |
شد رستخیز عام، دمی کآن مسافران | | بدْرودسازِ قبرِ شه انس و جان شدند |
آورده تنگ مرقد پُر نور در بغل | | مانند شمع طور، سراپا زبان شدند |
گه نوحه، گه زیارت و گاهی وداع و گاه | | از بس فغان و آه ز آه و فغان شدند |
بر حال زار خویش در آن روضۀ شریف | | لختی سروده مرثیه و روضهخوان شدند |
کای فخر انبیا تو برفتیّ و امتّت | | از کین، پس از تو خصم امام زمان شدند |
پیکار بدر و حرب احد را به خاطر آر | | وز جان ما مپرس که با ما چسان شدند |
از روضه سر برآر و نگه کن که عترتت | | ناچار، دور از این حرم و آشیان شدند |
اینک ز تربت تو به قصد عراق و شام | | با جان سوگوار و تن ناتوان شدند |
یا ایّها الرّسول خدا را نظارهای | | ما را به قبر خویش طلب یا که چارهای |