آن کشتهای که نیست جزایی، برای او | | الّا خدای او که بُوَد خونبهای او |
آن کشتهای که حیدر و زهرا و مصطفی | | دارند صبح و شام به جنّت، عزای او |
آن کشتهای که داغ غمش را به باغ خُلد | | چیزی نمیبَرَد ز دل الّا لقای او |
آن کشتهای که شمّهای از شرح ماتمش | | خوانْد از برای موسی عمران، خدای او |
آن کشتۀ جفا که جز او هیچ کشتهای | | هرگز نشد جدا، سر او از قفای او |
از سر چو شد عمامه و از دوش او ردا | | گردید کبریای خدایی، ردای او |
کاش آن زمان که در ره جانان شد او فدا | | جان جهانیان همه میشد، فدای او |
قربانی منای خلیل است، گر ذبیح | | هفتاد زآن فزون بُوَد اندر منای او |
دل تا ز جان بُرید و به جانان خویش بست | | دلهای دوستان همه شد، آشنای او |
بهر لقا چو خویش فنا کرد در بقا | | شد تا ابد، لقای خدایی، لقای او |
معراج اوّلش، سر دوش پیمبر است | | معراج آخرش ز هر اندیشه، برتر است |