الا یا ایُّها السّاقی اَدِر کأساً و ناولها | | که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها |
به بوی نافهای کآخر صبا زآن طره بگشاید | | ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها |
مرا در منزل جانان چه امنِ عیش چون هر دم | | جرس فریاد میدارد که بربندید محملها |
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید | | که سالک بیخبر نبوَد ز راه و رسم منزلها |
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل | | کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها |
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر | | نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها |
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو «حافظ» | | مَتی ما تلقَ من تَهوی دَعِ الدنیا و أهمِلها |