الحق نماز آن به در بینیاز کرد
الحق نماز آن به در بینیاز کرد | کز خون وضو گرفت و به مقتل، نماز کرد | |
عشق از شه شهید بیاموز کآن چه داشت | از جان و دل به درگه جانان، نیاز کرد | |
ساقی هر آن چه جام بلا دادیاش به دست | دست از برای ساغر دیگر، دراز کرد | |
گه در تنور و گه به سنان شد سرش، عجب | در راه عشق، طیّ نشیب و فراز کرد | |
پیوست با حسین و بُرید از یزید، حُر | باید چنین بَدَل به حقیقت، مجاز کرد | |
زیبد اگر به کعبه کند فخر، کربلا | در وی مکان، چو خسرو مُلک حجاز کرد | |
در دل «صغیر» را چه شرر بود؟ کاین چنین | جانها کباب از سخنِ جانگداز کرد |