امشب که نرگسها اسیر دست پاییزند
امشب که نرگسها اسیر دست پاییزند | کوکب به کوکب در عزایت اشک میریزند | |
بی چشمهایت کوچههای سامرا، حتی | بیش از شبِ زندان هارون خوفانگیزند | |
بی شانههایت شهر نا امن است، مردم کاش | از هر که نامش معتمد باشد بپرهیزند | |
تا کی بنوشیم از عبورِ عمر، حسرت را؟ | تا کی تمام کاسهها از زهر لبریزند؟ | |
با رفتنت زانو زدیم، ای آنکه یارانت | یکروز با فرمان فرزندت بهپا خیزند |