این زن که از برابر طوفان گذشته بود
این زن که از برابر طوفان گذشته بود | عمرش کنار حضرت باران گذشته بود | |
صبرش امان حوصلهها را بریده بود | وقتی که از حوالی میدان گذشته بود | |
باران اشک بود و عطش شعله میکشید | آب از سر تمام بیابان گذشته بود | |
آتش گرفته بود و سر از پا نمیشناخت | از خیمههای بی سر و سامان گذشته بود | |
اما هنوز آتش در را به یاد داشت | آن روزها چه سخت و پریشان گذشته بود | |
میدید آیه آیهٔ آن زیر دست و پاست | کار از به نیزه کردن قرآن گذشته بود | |
یک لحظه از ارادت خود دست برنداشت | عمرش تمام بر سر پیمان گذشته بود | |
بر صفحههای سرخ مقاتل نوشتهاند | این زن هزار مرتبه از جان گذشته بود |