این چه شوری بود ای سر که تو بر سر داری
این چه شوری بود ای سر که تو بر سر داری | هر زمان از ستمی دیده ز خون تر داری | |
گاه در دیر نصاری و گهی خانه خولی | گاه در کنج تنور این سر انور داری | |
حسرت و داغ جوان مردگی و تشنه لبی | جمله را ای سر ببریده تو بر سر داری | |
جگر سوخته کی تاب صبوری دارد | گریه از حسرت دامادی اکبر داری | |
بسته از گریه گلویت که جوابم ندهی | یا شکایت ز جدا بودن مادر داری | |
مگر ای سرنبدی زینت آغوش رسول | ز چه از خاک سیه بالش و بستر داری | |
زین شراری که تو را هست بدل پندارم | خبر از سوز تب عابد مضطر داری | |
دام از چیست که مژگان تو ریزد خوناب | یاد از تیر گلوی علی اصغر داری | |
تا تو (صامت) شدهای نوحه سرای شه دین | جهل محض است اگر بیم ز محشر داری |