ای آن که کفت ز خون خضاب است | | عریان تنت اندر آفتاب است |
بردار سر از تراب ای جان | | کاین دشت بلا نه جای خواب است |
ای رفته به نوک نی سر تو | | افتاده به خاک پیکر تو |
از چیست که جسم اطهر تو | | بیغسل و کفن در آفتاب است |
ای مرهم زخم سینه ریشان | | وی آدم و عالمت پریشان |
از نیزه و تیر و تیغ و پیکان | | زخم تو به سینه بیحساب است |
ای صبح غمت سیهتر از شام | | خوش رفته به خواب و داری آرام |
برخیز که خصم را سوی شام | | در بردن کودکان شتاب است |
ای صید به خون تپیده از تیر | | برخیز و ببین که همچو نخجیر |
بر بازوی زینب است زنجیر | | بر گردن عابدین طناب است |
شمشیر به کف هزار قاتل | | باشند مرا به گرد محمل |
هر لحظه چو مرغ نیم بسمل | | دل در برِ ما به اضطراب است |
برخیز که شور محشر آمد | | روز از شب من سیهتر آمد |
لیلا به سراغ اکبر آمد | | در ناله و نوحه چون رباب است |
رفتیم ز کوی تو به صد آه | | با ما ز ره کرم تو ای شاه |
یک چند قدم بیا به همراه | | همراهی بیکسان ثواب است |
ای زخم تن تو چون ستاره | | برخیز و دمی نما نظاره |
بین فرقهی خصم را سواره | | اطفال پیاده دلکباب است |
در ماتمت ای شهید عطشان | | جودی است مدام اندر افغان |
بس ریخت سرشک او به دامان | | هر چشمهی چشم او سراب است |