ای خوش آن صبحدمی که آیت بشری رسدم
ای خوش آن صبحدمی که آیت بشری رسدم | نفخه روح قدس از دم عیسی رسدم | |
ارمغان آوردم پیر مغان راحت روح | آنچه در عقل تو ناید به هویدا رسدم | |
بشکند مرغ سماوی قفس ناسوتی | اذن پرواز سوی عالم بالا رسدم | |
برقع طبع به دور افکنم از چهره عقل | در فضای جبروت اذن تماشا رسدم | |
روح قدسی گسلد بند طبیعت از پای | رخصت سیر بدین گنبد خضراء رسدم | |
عقل بگذارم و در دامن عشق آویزم | قاصدی گر به سر از منزل سلمی رسدم | |
جلوه گر یار در آمد ز رخ افکنده حجاب | به وصالش رسم و جمله تمنا رسدم |