ای در غم تو ارض و سما خون گریسته
ای در غم تو ارض و سما خون گریسته | ماهی در آب و وحش به هامون گریسته | |
وی روز و شب به یاد لبت، چشم روزگار | نیل و فرات و دجله و جیحون گریسته | |
از تابش سرت به سنان، چشم آفتاب | اشک شفق به دامن گردون گریسته | |
در آسمان ز دود خیام عفاف تو | چشم مسیح، اشک جگر خون گریسته | |
با درد اشتیاق تو در وادی جنون | لیلی بهانه کرده و مجنون گریسته | |
تنها نه چشم دوست به حال تو اشک بار | خنجر به دست قاتل تو، خون گریسته | |
آدم پِی عزای تو از روضهی بهشت | خرگاه درد و غم زده بیرون گریسته | |
گر از ازل تو را سرِ این داستان نبود | اندر جهان ز آدم و حوّا نشان نبود |